کتاب لازاروس خندید

Lazarus Laughed
کد کتاب : 672
مترجم :

شابک : 978-600-117-134-5
قطع : پالتویی
تعداد صفحه : 208
سال انتشار شمسی : 1398
سال انتشار میلادی : 1927
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 3
زودترین زمان ارسال : 9 اردیبهشت

یوجین اونیل برنده ی جایزه ی نوبل ادبیات سال 1936

یوجین اونیل برنده ی جایزه ی پولیتزر نمایشنامه در سال های 1920-1922-1928و1957 شده است.

معرفی کتاب لازاروس خندید اثر یوجین اونیل

کتاب لازاروس خندید، نمایشنامه ای اثر نویسنده ی بزرگ آمریکایی، یوجین اونیل است که برای اولین بار در سال 1927 به چاپ رسید. لازاروس، اولین انسانی است که از سرزمین مردگان بازگشته و به همین خاطر، اطرافیانش به دقت و مشتاقانه به حرف های او گوش می دهند. لازاروس بارها و بارها برای مردم توضیح می دهد که مرگی در کار نیست و فقط خنده ی ابدی و همیشگی خدا حاکم است. هر چه لازاروس بیشتر می خندد، قوی تر و جوان تر شده و همسرش که به او اطمینان دارد اما دلیل خنده هایش را درک نمی کند، ضعیف تر و پیرتر می شود. با پیشروی داستان، اعضای خانواده ی لازاروس را از او جدا می کنند اما او همچنان به خنده ی همیشگی خود ادامه می دهد. اما اتفاقات بسیار هولناک تر و بدتری در انتظار لازاروس است. آیا او پس از رویارویی با این اتفاقات مخوف، باز هم به خنده ی خود ادامه خواهد داد؟

کتاب لازاروس خندید

یوجین اونیل
یوجین گلدستون اونیل، زاده ی 16 اکتبر 1888 و درگذشته ی 27 نوامبر 1953، نمایشنامه نویس آمریکایی و برنده ی جایزه ی نوبل ادبیات بود.اونیل در هتلی در منهتن نیویورک به دنیا آمد. او برای گذراندن دوران مدرسه، به مدرسه ی شبانه روزی و کاتولیک سنت آلویسیوس فرستاده شد و در آنجا، شرایط سختی داشت و تنها با خواندن کتاب های مختلف به آرامش می رسید.اونیل یک سال در دانشگاه پرینستون حضور یافت اما به دلایلی نامشخص، تحصیلات خود در این دانشگاه را رها کرد.اونیل پس از بهبودی از بیماری سل در سال 1912 تصمیم گرفت تا به ...
نکوداشت های کتاب لازاروس خندید
A deep theo-philosophical meditation.
تفکری عمیق، فلسفی و خداشناسانه.
Barnes & Noble

O'Neill's imaginative speculation.
تعمق خیال انگیز اونیل.
Goodreads

Amazingly thought-provoking.
به شکل شگفت آوری تفکربرانگیز.
Eoneill

قسمت هایی از کتاب لازاروس خندید (لذت متن)
اکنون می فهمم که ترس از مرگ چه شکنجه ای است، نه مرگ من، بلکه وحشت از مرگ تو، نه وحشت از دست دادن پیکر مردانه ات بلکه دور شدن از تو، دور شدن از خنده ات که برایم مانند فرزندم است، فرزند کوچک من!

او آرزوی مرگ کرد! روزی به من گفت: «من، بار زندگی و رنج زنده بودن را درک کرده ام. آرامش را نیز خیلی زود خواهم یافت.» . بعد لبخندی زد. این اولین باری بود که بعد از سال ها می دیدم لبخند بزند.

شکل و قیافه اش به کل تغییر کرده است. او مثل غریبه ای از سرزمینی بسیار دور است. دیگر هیچ رنجی در چشمانش وجود ندارد. آن ها لابد در قبر، درد و رنج را به فراموشی سپرده اند.