پیرمرد آرژانتینی (آیا کسی زمانی را به یاد میآورد که او جوان بوده است؟)، همو که پیریاش از فرزانگی میآمد و نه کهنسالی زمینیاش، همواره گویی در رفیعترین جایگاه باغهای معلق بابل نشسته و جهان را از منظر اطلس بابلیون تماشا میکرد؛ همان اطلسی که اولین ایدهی انسان برای تصویر جهان بود و گویی هنوز هم از چشمانداز آن است که به جهان، انسان و خدایان نگاه میکنیم. خورخه لوئیس بورخس، عاشق و شیفتهی باغها، ببرها، اطلسها، شاعرها و شعرها، نقاشها و نقاشیها، هزارویک شب، کتاب مقدس و البته شهرها: بوینس آیرس، لیسبون، زوریخ، ژنو، لندن، مایورکا و ... ، بزرگترین راوی گسستها و پیوستگیهای جهان بود، نشسته بر بالای المپ ادبیات، نظارهگر ابدی هستی انسان و طبیعت. بورخس با قطعهقطعه و تکهتکه کردن جهان، هم پیچیدگی بیپایان حضور در عالم را هویدا میکرد و هم ایستادن در جایگاه نویسنده و خواننده را به رابطهای رازآلود، استعارهای و سرشار از میلورزی مبدل میساخت. هرچند او هرچه مینوشت، روایت زیستن زندگی خودش بود - انسانی هزارانساله، آمده از اعصار – اما کتاب «اطلس» قطعاتی منفک و متصل از بورخس نویسندهایست که حضور جسمانیاش در این جهان درک شده و به یاد آورده میشود. اطلس کتابیست پر از تصویر از خود نویسنده و انبوهی تصویر از چیزهای دیگری پیرامون او که جادوی کلمهها همچون هالهای سراسری، همهی آنها را دربرگرفته و یکی از اعجابانگیزترین خودزندگینامههای تاریخ را ممکن کرده است.
کتاب اطلس