بانکوک - در تایلند می شود هزار و یک چیز برای خوردن پیدا کرد که تصورش را هم نمی کنید. از نارگیل های تازه که آن قدر خوشمزه اند که آدم در حسرت این می گذارند که چرا همان میمون باقی نمانده تا موزهای کبابی که بوی عجیب و غریبی دارند.
آمستردام - اینکه آقای رابی ویلیامز چه نمایشی را بر صحنه آورد جایش اینجا نیست، بلکه جایش در یک کتاب درباره هنر اکتینگ خواننده بر صحنه است. شاید همین کافی باشد که تقریبا تا دو روز بعد از کنسرت من ترجیح می دهم که گوشه خلوتی پیدا کنم، چشم هایم را ببندم و آنچه را بر صحنه دیده ام را توی ذهنم مرور کنم.
بوداپست - عین چی باران می آید. از قطار که پیاده می شویم انگار همان اول شیلنگ آب را می گیرند رویمان و خلاص.
بارسلون - هر لحظه منتظرم یک نفر بیاید و بگوید اینجا جای من است که نشسته ای. اما هیچکس نمی آید و من تا اخر کنسرت نزدیک ترین آدم به خواننده می شوم. تنها ترسم این است که مبادا انریکه دستم را بگیرد و بالا بکشد و بخواهد یکی از ترانه هایش را باهم بخواینم. چه آبروریزی می شود آن موقع!