صاحب رستوران ایرانی (شیرازی زاده ای که سالها در فرانسه زیسته و بعد از چند کشور مختلف به کوبا رسیده است): فکر میکنم اینجا جای آخر باشه. هیچ جای دنیا این قدر راحت نبوده ام. این قدر آرامش نداشته ام...دقیقا مث شیراز می مونه. اگه به کسی بگی بیا بریم, میگه بریم, نمی پرسه کجا بری. اینجا هیچ کس در باره ی هیچ چیز از تو سوال نمیکنه. نه از خودت می پرسن، نه از ملیتت, نه از مذهبت. هرجور هستی تو رو قبول می کنن....این به من آرامش میده. دیگه چی میخوام؟
در این روزها فهمیده ام که مردم کوبا در لحظه زندگی می کنند. هیچ کس یادی از سال های تلخ و شیرین رفته نمی کند و در عین حال آدم هایی هم نیستند که نگران آینده باشند. آنچه دارند را خرج می کنند و از آن لذت می برند تا فردا چه شود. می شود راننده تاکسی ای را دید که روی تاکسی چرخی اش دارد چرت می زند و خیلی هم به دنبال شکار مسافر و قاپیدن آن از دست همکارش نیست. او در این "لحظه" حال میکند که در آفتاب لم بدهد و از آن لذت ببرد. مردم کوبا قرار نگذاشته اند چیزی را تغییر بدهند و همین زندگیشان را سرخوشانه میکند. کوبایی ها برعکس ما هستند که در طول تاریخ به همه چیز کار داشته ایم و کار داریم. از سوراخ لایه اوزون تا حل بزرگترین مشکلات فلسفی بشر. اینجا اگر از یک بچه پانزده ساله بپرسید که می خواهد چه کاره شود، آدم را با تعجب نگاه می کند. تعجب او از این بابت است که اصلا در ذهنش نقشه ای برای این کار ندارد. در حالی که در ایران اگر از یک بچه پنج ساله همین سوال را بپرسید، نه تنها پاسخی مشخص می دهد، بلکه بای این تصمیمش یک تحلیل منطقی هم دارد.