جذاب، مشفقانه و جادویی.
این اثر، مخاطبین کم سن و سال داستان های فانتزی را به وجد خواهد آورد.
با بخش هایی کوتاه و گفت و گوهایی سرزنده و بامزه.
وقتی نری هورس به گربز تبدیل شد، بدنش، بدن یک بچه گربه ی سیاه بود و سرش، کله ی بزغاله ای کوچک. او می توانست از روی زمین بپرد روی پیشخان. می توانست با پوزه اش لباس چرک ها را بو بکشـد و جوراب های خوشمزه را بجود. توی دنبال کردن پروانه ها هم کارش بیست بود.
خاله مارگو خیلی جدی و واضح از او خواسته بود که امروز گربز نشود چون فیگز، نامزدش، برای شام داشت می آمد آنجا و خاله مارگو می خواست خانه تمیز بماند. البته قرار هم نبود بچه ها بدون نظارت به چیزی تبدیل شوند، مگر وقتی بزرگ شدند و گواهی گرفتند (البته چه کسی به این حرف ها گوش می داد).
اما همه ی بچه ها، جادویشان معمولی نبود. مثلا نری. برای همین هم مدرسه ها به یک مشکل برمی خوردند: نمی دانستند بچه هایی را که جادوی غیرمعمولی دارند توی کدام کلاس بگذارند.
داستان ها نقشی مهم و حیاتی در رشد و پیشرفت کودکان دارند. کتاب هایی که می خوانند و شخصیت هایی که از طریق ادبیات با آن ها آشنا می شوند، می توانند به دوستانشان تبدیل شوند.
چه اتفاقی می افتد وقتی دو ژانر علمی تخیلی و فانتزی، و انتظارات متفاوتی که از آن ها داریم، در تار و پود یکدیگر تنیده شوند؟
زمانی در تاریخ بشر، تمامی آثار ادبی به نوعی فانتزی به حساب می آمدند. اما چه زمانی روایت داستان های فانتزی از ترس از ناشناخته ها فاصله گرفت و به عاملی تأثیرگذار برای بهبود زندگی انسان تبدیل شد؟