مسحورکننده . . . حماسه ای از ژاپن قرن بیستم: داستانی از انحطاط ملی که با این وجود، رستگاری از دریچه ی استقامت یک روح خاص، آنچنان نیرومند که بتواند در ابدیت متولد شود را ارائه می کند.
پایان چهارگانه ی دریای حاصلخیزی [میشیما]. . . مطمئنا یکی از بهترین صحنه های پایانی تاریخ رمان است.
تورو در همان مدرسه ی مقدماتی ای قبول شد که خود برگزیده بود. در سال دوم زندگی اش با هوندا، کسی برای پیرمرد پیغامی آورد. شخص معتبر و بانفوذی که دختری دم بخت داشت فکر کرده بود که شاید پسر جوان دخترش را برای زناشویی برگزیند. اگر چه تورو به سن قانونی رسیده بود ولی هنوز هیجده سال بیشتر نداشت. هوندا از این پیشنهاد خندید. طرف مقابل مشتاق این وصلت بود و پیشنهادش را توسط واسطه ی دیگری عنوان کرد. از آنجایی که واسطه ی دوم در دنیای حقوق و قضا آدمی متشخص و از دوستان هوندا به شمار می آمد، پیرمرد نمی توانست بدون گفتگو با پسرخوانده اش به او جواب رد بدهد. هوندا آرزویی در دل می پروراند: عروسی جوان که در مرگ شوهر بیست و یک ساله اش عزادار می شد و جامه ی سیاه بر تن می کرد؛ جلوه ای از فاجعه ای زیبا! پس آنگاه هوندا یک بار دیگر با تبلور ناب زیبایی رو در رو می شد. این رویا با شخصیت اجتماعی و تربیت او همخوانی نداشت. تازه اگر این رویا به حقیقت نمی پیوست و بحرانی پیش نمی آمد، هوندا می بایست خود را به زحمت می انداخت تا یک زندگی طولانی و عاری از زیبایی را برای تورو تدارک می بیند. چیزی که پیرمرد از آن می ترسید، همانی بود که آرزویش را داشت و آن چیزی که آرزو می کرد، همان چیزی بود که او را به وحشت می انداخت.
ادبیات این سرزمین بسیار وسیع، نمایانگر وجوه مختلفی از زندگی مردم ژاپن، ابزاری برای قدردانی از سنت ها و همدلی آن ها با طبیعت است
داستانپردازی خیلی خوب بود و روندش آهسته و پیوسته بود. طوری که خواننده را بهراحتی داخل داستلن میکشاند و زوال را با او شریک میکرد
قسمت هایی از متن رو هم بگذارید لطفا!