در میان همه ی عکس هایی که از صادق چوبک باقی مانده اند، قطعه عکس بی نظیری وجود دارد که می توان استدلال کرد که نه فقط شخص چوبک، بلکه همچنین به طرزی عالی سبک و سیاق ناتورالیستی داستان نویسی او را نشان می دهد. در این عکس چوبک را می بینیم که با چهره ای فکور و موهایی ژولیده دوربینی را در دست گرفته و با چشمانی متالم و حاکی از ژرف اندیشی، تیزبینانه به نقطه ای خارج از فریم (قاب تصویر) خیره شده است. چند نکته ی مهم را در خصوص این عکس می توان ذکر کرد و همه ی این ملاحظات حکم پیش درآمدی را دارند برای نقد داستان "عروسک فروشی". نخست اینکه عکس مورد نظر ما، سیاه و سفید است و نه رنگی. چه تفاوتی است بین دو عکس، یکی سیاه وسفید و دیگری رنگی، که هر دو از یک منظره یا یک آدم یا یک شی برداشته شده اند؟ تفاوت دو عکس فرضی ما در تاثیرهای مختلفی است که در چشم بیننده باقی می گذارند. عکس رنگی، چشم را باتنوعی از رنگ ها می نوازد و به اصطلاح "پرملات" یا خوش آب و رنگ است و لذا سوژه ی عکس را ثانوی می کند و در عوض توجه بیننده را به غنا یا درخشش رنگ معطوف می سازد. از این حیث، عکس رنگی، هر چند چشم نواز، اما فریبنده است، گمراه می کند و دورغ می گوید. متقابلا عکس سیاه و سفید بی پیرایه است، ظاهر چشم فریب ندارد و دروغ نمی گوید، زیرا با سادگی بارزش- سادگی ای که در استفاده از صرفا دو رنگ سیاه و سفید متبلور شده است- توجه خواننده را به خود سوژه معطوف می کند و نه به حواشی پر زرق و برق. دو دیگر اینکه در این عکس، چوبک دوربین عکاسی ای را به دست گرفته است. نحوه ی در دست گرفتن این دوربین بسیار دلالتگر است و نباید به سادگی از کنار آن گذشت. چنان که از دقت در این تصویر معلوم می شود، چوبک بند دوربین را به دور گردنش آویخته، اما دوربین از گردن او آویزان نیست، بلکه چوبک آن را محکم و با هر دو دست (نه حتی با یک دست) گرفته است. می توان گفت چوبک دوربین را فقط به دست نگرفته، بلکه- آنچنان که از حالت انگشتان، به ویژه انگشتان دست چپش، پیداست- به دوربین چنگ زده و آن را محکم به سینه ی خود فشرده است، گویی که دوربین عکاسی بیش از یک وسیله، بلکه ابژه ی اوست (ابژه به مفهوم روانکانه ی این اصطلاح، یعنی مصداق امیال صاحب دوربین). حالت خاصی که چوبک این دوربین را به دست گرفته، بیشتر به در آغوش گرفتن چیزی ارزشمند شباهت دارد، چیزی که عزیز است و نباید صدمه ببیند، چیزی که باید دوستش داشت. در یک کلام، چوبک با چنان حالتی این دوربین را در دستانش گرفته و به خود نزدیک کرده است که گویی پدری مثلا فرزند نوزادش را مهرورزانه در آغوش گرفته. تقرب دوربین به بدن چوبک، بیانگر نزدیکی روحی یا نوعی مراوده ی معنوی بین او و ابژه اش است. این عمل بیانگر همسویی روح چوبک با کاری است که، دست کم در زمان او، فقط از دوربین عکاسی برمی آمد: وفاداری به واقعیت، آن هم واقعیت تلخ و کریه و مشمئزکننده ای که لزوما باید با عکس سیاه و سفید ثبت شود تا بیننده، بی آنکه حواسش به جزئیات رنگین و چشم فریب حاشیه ای منحرف شود، بتواند نکبت آن واقعیت را به تمامی ببیند و از این همه رنج و درد و و محرومیت و بی عدالتی و فلاکت که او را در بر گرفته است به خشم آید. نکته ی سوم درباره ی این عکس، تناظر جالبی است که بین عدسی دوربین و چشمان خود چوبک می توان دید. هم دوربین اندکی به سمت چپ متمایل شده است و هم چشمان چوبک، گویی هر دو دقیقا به یک نقطه متمرکز شده اند و یک چیز را می بینند. انعکاس خفیف نور در قسمت فوقانی عدسی دوربین، نشانه ای از شفافیت شیشه ی آن و در نتیجه وضوح عکسی است که با این دوربین گرفته می شود. شواهد حکایت از این دارند که چوبک این شیشه را با وسواس تمام تمیز کرده بوده است تا عکس ها به صورت کدر یا مات نیفتند. ایضا چشمان چوبک هم با پلک هایی باز به چیزی یا جایی (یا شاید کسی) دوخته شده اند. این توازی بیانگر تشابه در کاری است که هم چشمان تیزبین این نویسنده ی ناتورالیست و هم عدسی دقیق دوربین او انجام می داده است: از دایره ی توجه بیرون نگذاشتن جزئیات مهم؛ یا، به بیان دیگر، ثبت دقیق آنچه ممکن است با دوربینی فاقد عدسی های قوی و شفاف، یا با نگاه غیر حساس آدمی بی اعتنا به واقعیت های دردآور، نادیده یا مغفول بماند. و سرانجام نکته ی چهارم و آخر در خصوص این عکس منحصر به فرد و گویا، پیراهن سیاه یا به هر رو بسیار تیره ای است که چوبک به تن دارد. از آنجا که این عکس به صورت پرتره (عکس بالاتنه) برداشته شده، سیاهی این لباس بسیار به چشم می خورد. اما بیننده با نگاه کردن به این عکس، بلافاصله متوجه می شود که همچنین بدنه ی دوربینی که چوبک به خود فشرده و نیز حتی پس زمینه ی عکس هم سیاه است. عکاسان حرفه ای به خوبی می دانند که اگر سوژه لباسی روشن داشته باشد، بهتر است برای ایجاد کنتراست (
در این مطلب به چهار نوع اصلی در سبک های نگارش می پردازیم و همچنین، شیوه ی استفاده از آن ها را مرور می کنیم.
در این مطلب، نکاتی ارزشمند را درباره ی چگونگی نوشتن داستان های کوتاه خوب با هم می خوانیم
درود. این سه جلد کتاب، از دکتر پاینده همگی عالی هستند. تمامی مطلب نکته به نکته بدون هیچگونه کاستی، با شاهد مثالهای کاربردی، به خوبی برای خواننده تبیین شده است. بی تردید خواندن این کتاب برای دوستداران ادبی و نیز دیگر علاقمندان بسیار سودمند خواهد بود.
اخه ایران داستان کوتاهش کجا بود
درود. جلد اول این مجموعه گالینگور نیست؟ اگر هست لطفا تصحیح بفرمایید اطلاعات کتاب رو.
خیلی خوبه😙😙😙
خوبه خوبه خوبه
با خوندن 3 مجلد داستان کوتاه در ایران شما حس میکنید که درکلاس درسی هستیدکه مطالب باجزئیات دقیق برای شما ازابتدا توضیح داده میشه.در جلداول مکاتب ادبی رئالیسم و ناتورالیسم،در جلد دوم مکتب مدرنیسم،داستانهای کوتاه غنایی و امپرسیونیستی و در جلدسوم پسامدرنیسم توضیح داده میشه و برای هر مکتب ادبی داستان هایی به عنوان نمونه آورده شده وبه تحلیل هر کدام از داستانها از منظر همان مکتب ادبی خاص پرداخته میشه.در واقع افراد کتابخوان علاقمند به ادبیات داستانی باید این سه جلد مرجع را در کتابخانه خود داشته باشند.