هجویه ای درخشان از یکی از بزرگترین نویسندگان مدرن روس.
شاهکاری از کمدی سیاه.
شاهکاری از نویسنده ی کتاب «مرشد و مارگاریتا».
حافظه ی انسان چیز خارق العاده ای است. اتفاق ها در حافظه حتی دمی نمی پاید. این است که سعی در منظم کردن حوادث در ذهن و بازآفرینی آن ها کاری است غیرممکن. از این حلقه ی زنجیر دانه هایی می افتد، قسمت هایی با درخشش زنده به یاد می آید، اما بقیه درهم و برهم تکه و پاره است و در ذهن جز غبار و رگبار چیزی به جا نمی ماند.
بدجوری احساس تنهایی کردم، دلم سخت به حال خودم سوخت، و غرق اشک از خواب بیدار شدم. چراغ را روشن کردم، لامپی کوچک و گردگرفته فقرم را به تماشا می گذاشت: دواتی کم بها و کوچک و بی قواره، چند جلد کتاب، و تلی روزنامه ی کهنه. پهلوی چپم از فنر شکسته درد گرفته و ترس وجودم را تسخیر کرده بود. احساس کردم در حال مرگم. احساس وحشتناک ترس از مرگ چنان بر من سنگینی می کرد که ناله ی بلندی کردم و با دستپاچگی نگاهی به دور و برم انداختم تا دستاویزی، وسیله ای دفاعی، در برابر مرگ پیدا کنم و یافتمش. گربه، که پیشتر از اتاق بیرونش کرده بودم، میومیو می کرد. حیوان دل نگران بود. چند دقیقه بعد روی روزنامه هایم نشسته بود و با چشمان گردش نگاهم می کرد و می پرسید؛ چه شده؟ این گربه ی دودی خاکستری نزار دلواپس من بود...
این سبک از کمدی، تلاشی است برای بیرون کشیدن شوخ طبعی از دل موضوعاتی که اکثر افراد آن ها را در ذات خنده دار در نظر نمی گیرند
نویسندگان پرتعدادی در «ادبیات روسیه» ظهور کرده اند که ایده های ژرف، آثار ادبی و توانایی آن ها در داستان سرایی در طول زمان طنین انداز بوده است.
درست است که بسیاری از آثار کلاسیک ادبیات روسیه، داستان هایی تاریک و سرشار از ترس به خاطر سیاهی های روح انسان هستند، اما شاهکار جاودان «میخائیل بولگاکف»، با آن ها کاملاً متفاوت است.
جزو آثار غیرتخیلی بولگاکوف است(مثل "یادداشتهای یک پزشک جوان" و "مورفین").روایت شیوایی دارد واقعا.
میشه بفرمایید کدوم مترجم توصیه میشه!
من با ترجمه احمد پوری خواندم؛حرفه ای و روان بود(هرچند که از انگلیسی ترجمه شده بود).
روایت فوقالعاده جذاب، گیرا و کمی جادویی و رویا گونه که نمونهای مینیاتوری از شاهکار مرشد و مارگاریتا بود از ترجمهی بینظیر آقای پوری هم نباید چشم پوشی کرد که متن را به این روانی و شیوایی به فارسی برگرداندند
بولگاکف نابغس محشره حرف نداره