کتاب لوبیای قهرمان

Full of Beans
کد کتاب : 23209
مترجم :
شابک : 978-6004622172
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 163
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 2016
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 3
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

برنده جایزه اسکات اودل سال 2017

نامزد جایزه یادبود جودی لوپز سال 2017

نامزد جایزه کتاب کودک ویلیام آلن وایت سال 2018

معرفی کتاب لوبیای قهرمان اثر جنیفر ال هالم

کتاب «لوبیای قهرمان» رمانی نوشته ی «جنیفر ال. هالم» است که اولین بار در سال 2016 به چاپ رسید. آدم بزرگ ها دروغ می گویند. این حقیقتی است که «لوبیا» از آن اطمینان دارد. او و دوستانش می توانند بوی دروغ را از یک کیلومتری تشخیص دهند، چون آن ها زرنگ ترین گروه بچه های پابرهنه در تمام «کی وست» هستند. البته منظورمان این نیست که «لوبیا» می تواند ذهن آدم ها را بخواند؛ اکنون سال 1934 است، در میانه ی رکود اقتصادی بزرگ. وقتی شغلی در جزیره وجود ندارد، و پولی در کار نیست، چگونه می توان آدم بزرگ ها را به خاطر سر هم کردن چند قصه ی غیرواقعی سرزنش کرد؟ اما «لوبیا» برای خودش نقشه هایی در سر دارد، نقشه هایی بزرگ—و پیامدهای آن ممکن است حتی خود «لوبیا» را نیز غافلگیر کند.

کتاب لوبیای قهرمان

جنیفر ال هالم
جنیفر ال هالم نویسنده آمریکایی کتاب های کودک و دریافت کننده سه جایزه افتخارNewbery و جایزه آیزنر است.هالم، متولد 1968، در کالیفرنیا در آدوبون، پنسیلوانیا به همراه چهار برادرش بزرگ شد. وی پس از فارغ التحصیلی از کالج دیکینسون در کارلین، پنسیلوانیا، در تلویزیون کار کرد و بعداً شروع به نوشتن کرد. Our Only May Amelia ، داستان دختری 12 ساله ای است که در اواخر قرن 19 زندگی می کند و با الهام از یک دفتر خاطرات که توسط عمه بزرگش نوشته شده است، به اولین رمان منتشر شده او تبدیل شد و یک کتاب افتخاری در سا...
نکوداشت های کتاب لوبیای قهرمان
A surprising story with a remarkably honest message.
داستانی غافلگیرکننده با پیامی بسیار صادقانه.
New York Times New York Times

Children will love Beans.
کودکان عاشق «لوبیا» خواهند شد.
Shelf Awareness Shelf Awareness

Filled with humor, heart, and warmth.
سرشار از شوخ طبعی، احساس و گرما.
Kirkus Review

قسمت هایی از کتاب لوبیای قهرمان (لذت متن)
مرد، سر تا پای ما را ورانداز کرد، از پاهای برهنه مان تا شلوارهای وصله دارمان. «بله، به نظر میاد از شماست. شما مردان جوان کی هستید؟» «کرمیت» که انگار شهردار «کی وست» بود، گفت: «من کرمیت هستم! این هم برادرم، لوبیا!» این بچه با هر کسی که می دید، حرف می زد. مرد زمزمه کرد: «چه جالب!» چشم هایم را برایش نازک کردم و گفتم: «ببینم، یعنی تو الان به ما توهین کردی؟»

به دستی که برای دست دادن دراز شده بود زل زدم، اما آن را نگرفتم. وقتی یک نفر می گوید می خواهد به شما کمک کند، در اصل فقط می خواهد دستش را بکند توی جیبت و هر چه داری صاحب شود. باید به خاطر خانواده ام که آنجا بودند، حواسم را جمع می کردم.

من و «کرمیت» از این سر تا آن سر «کی وست» لا به لای کپه های آشغال که بخار ازشان بلند می شد، دنبال قوطی های شیر گشته بودیم. با سگ های ولگرد و پشه ها و موش های نترس دست و پنجه نرم کرده بودیم. نمی توانستم کاری سخت تر از این توی کل دنیا تصور کنم، البته به جز تمیز کردن مستراح ها.