کتابی فوق العاده و بسیار جذاب.
شاهکاری روشن گرانه.
کتابی ضروری برای همه ی طرفداران ژانر معمایی و فانتزی.
آیا این بچگانه تر و احمقانه تر است که اصرار داشته باشیم توطئه ای در کار است یا این که در کار نیست؟
من گفتم: حتی اگر حق با تو باشد، CIA میلیون ها دلار خرج افرادی کرد که تلاش می کردند با خیره شدن به بزها، آن ها را بکشند.
بازرس! سر برگرداندم به طرف صدا. کسی قهوه تعارفم کرد، من فقط سر تکان دادم و به زنی که آمده بودم ببینمش نگاه کردم. کنار شیب زمین اسکیت افتاده بود. هیچ سکونی به پای سکون مرده ها نمی رسد. باد موهایشان را در هم می ریزد، همان طور که موهای او را در هم می ریخت، اما اصلا هیچ واکنشی نشان نمی دهند. در وضعیت زشتی افتاده بود، پاهایش جوری کج ومعوج بود انگار تازه می خواهد بلند شود، و بازوهایش هم به شکلی عجیب در هم پیچیده بود، صورتش اما رو به زمین بود. زن جوانی بود، با موهای قهوه ای دم اسبی که مثل یک بته از پس کله اش بیرون زده بود.
داستان های جنایی، یکی از قواعد اساسی قصه گویی را به آشکارترین شکل نشان می دهند: «علت و معلول»
چه اتفاقی می افتد وقتی دو ژانر علمی تخیلی و فانتزی، و انتظارات متفاوتی که از آن ها داریم، در تار و پود یکدیگر تنیده شوند؟
این دسته از کتاب ها، ضربان قلب مخاطب را به بازی می گیرند و هیجان و احساس ورود به دنیایی جدید را برای او به ارمغان می آورند.
زمانی در تاریخ بشر، تمامی آثار ادبی به نوعی فانتزی به حساب می آمدند. اما چه زمانی روایت داستان های فانتزی از ترس از ناشناخته ها فاصله گرفت و به عاملی تأثیرگذار برای بهبود زندگی انسان تبدیل شد؟
در میان همه ی قالب های ادبی، تنها ژانر علمی تخیلی است که به تغییر به عنوان هسته ی اصلی شکل دهنده ی روایت خود می نگرد و داستان را در محیط جدید و جذاب جامعه ای متفاوت نقل می کند.
خیلی خوبه حتما بخوانید:)
داستان شهر و شهر طرفای اروپای شرقی جریان داره، جایی که دو شهرکشورِ بشل و القوما توی یک نقطهی جغرافیایی قرار گرفتن و داخل همدیگه هستند. هر شهر برای خودش سیاست، فرهنگ، زبان، پرچم و واحد پول جدا داره. فضای شهریِ بشل شبیه شهرهای کمونیستی و قدیمی اروپای شرقیه. درب و داغون، کثیف و دلگیر که پیشرفتی هم نمیکنه ولی القوما شبیه شهرهای مدرن غربیه که توی شب نورپردازیهای نئونی جلوهی زیبایی به شهر میدن و برعکس بشل، هر روز در حال پیشرفته دو شهر بعد از جنگهایی که باهم داشتن، حالا در صلح هستن اما قوانین خاصی وضع شده. شهروندای هر شهر تحت هر شرایطی باید به طور کامل اتفاقای توی شهر دیگه رو نادیده بگیرن و به اونها واکنشی نشون ندن. هر اتفاقی هم بیفته مهم نیست. مثلا خونهی یک نفر توی القوماست، اگر شب به خونهی همسایهی بشلی حمله کنن و شوهر خونواده رو به قتل برسونن و به زنها و دخترهای اون خونه تجاوز کنن، همسایهی القومایی باید ندیده و نشنیده بگیره و حق هیچ واکنشی نداره و حتی تلفن زدن به پلیس هم جرمه. حالا اگه این وسط یه شهروند قانون رو بشکنه چه اتفاقی میفته؟ یه سازمان برادر بزرگطوری (1984) به اسم "نقص حریم" وجود داره که مواظب رفتار شهروندای هر دو شهر هست و نقضکنندههای حریم رو محو میکنه! به همین سادگی در مورد داستانِ اصلی و پرونده چیز زیادی نمیگم. راوی یه بازرس بشلی از دایرهی جنایات حاد هست به اسم بورلو و اول داستان جنازهی یه دختر پیدا میشه و ادامهی ماجرا من ترجمهی نشر مرکز رو خوندم که خوب و راضیکننده بود.
کسایی که رمان کارآگاهی دوست دارن حتمن باید بخونن این رمان رو. واجد ارزشهای قابل توجهی بود