کتاب شاه بی بی سرباز

King, Queen, Knave
کد کتاب : 2639
مترجم :
شابک : 978-600-405-044-9
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 312
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 1928
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 14
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

ولادیمیر ناباکوف از بزرگترین نویسندگان قرن بیستم

فیلمی بر اساس این کتاب در سال 1972 ساخته شده است.

معرفی کتاب شاه بی بی سرباز اثر ولادیمیر ناباکوف

کتاب شاه بی بی سرباز، رمانی نوشته ی ولادیمیر ناباکوف است که اولین بار در سال 1928 انتشار یافت. این رمان به داستان مردی به نام درایر می پردازد که ثروت زیادی برای خود جمع کرده و صاحب فروشگاهی بزرگ است. او شخصیتی خودخواه و کاملا مردانه دارد و در رابطه اش با همسر جذاب و ایتالیایی خود، مارتا، با مشکلات زیادی رو به روست. مارتا که جذب ثروت و دارایی های درایر شده اما اصلا از او دل خوشی ندارد، به برادرزاده ی همسرش، جوانی ساده لوح به نام فرانتس، علاقه نشان می دهد. فرانتس که به تازگی به برلین آمده، خیلی زود درگیر نقشه ی مارتا در رابطه با همسرش می شود و اوست که باید به خاطر رابطه ی عجیب درایر و مارتا، تاوان بدهد.

کتاب شاه بی بی سرباز

ولادیمیر ناباکوف
ولادیمیر ولادیمیروویچ ناباکوف، زاده ی 22 آپریل 1899 و درگذشته ی 2 جولای 1977، نویسنده ی رمان، داستان کوتاه، مترجم و منتقد چندزبانه ی روسی/آمریکایی بود.ناباکوف در خانواده ای ثروتمند و برجسته در شهر سن پترزبورگ به دنیا آمد و دوران کودکی و جوانی خود را در همین شهر گذراند. او در دوران نوجوانی، اولین تلاش های ادبی جدی خود را به ثمر رساند و در سال 1916، اولین مجموعه ی شعر خود را منتشر کرد.ناباکوف پس از نقل مکان به انگلستان، به کالج ترینیتی کمبریج راه یافت و ابتدا به مطالعه ی جانورشناسی و سپس به تحص...
نکوداشت های کتاب شاه بی بی سرباز
Vladimir Nabokov was a literary genius.
ولادیمیر ناباکوف، نابغه ای ادبی بود.
David Lodge, English author

A Comic Oedipal love triangle.
یک مثلث عشقی ادیپی طنزآمیز.
Penguin

قسمت هایی از کتاب شاه بی بی سرباز (لذت متن)
من قشنگ می فهمم با زنت چکار می کنی، عاشقش هستی اما توجهی به او نمی کنی. عاشقش هستی، اوه خیلی زیاد، اما به خودت زحمت نمی دهی ببینی باطنش چه شکلی است. می بوسی اش و باز هم توجهی به او نمی کنی.

چه چیزی مانعش می شد که دنیا را ببیند؟ استطاعتش را داشت، اما میان او و هر رویایی که سراغش می آمد، پرده ی نحسی حایل می شد. زن به این خوشگلی داشت عین مرمر ولی مثل مجردها زندگی می کرد. عاشق تفنن و تجمل و این جور چیزها بود ولی هیچ قلم جنس تفننی جمع نمی کرد. عاشق کشف و اکتشاف بود ولی نمی دانست بالاخره در کدام کوهستان گور خودش را بکند. خواننده ی پر و پا قرص کتاب بود اما همه ی کتاب ها از ذهنش در می رفت. خلاصه یک ورشکسته ی شاد و قبراق بود.

عقربه ی بزرگ سیاه هنوز ایستاده است، اما در آستانه ی تکانی است که هر دقیقه یک بار به خودش می دهد. این تکان جهش مانند، دنیا را به حرکت درمی آورد. ساعت آرام آرام رویش را برخواهد گرداند، آکنده از یأس، بیزاری و کلافگی، و ستون های آهنی یکی یکی راهشان را خواهند کشید و خواهند رفت و مثل اطلس های سرخمیده، تاق ایستگاه را هم با خود خواهند برد.