مرد بیچاره با هفته ای پنج تا ده پوند درآمد، عصاره اش را کارفرما می کشد و همسرش بختک وار به روی او می افتد و بچه ها مثل زالو خونش را می مکند. حرف های چرند زیادی درباره ی رنج آدم های زحمتکش گفته شده است. من شخصا برای زحمتکش ها متأسف نیستم؛ آیا، کارگری را می شناسید که به شراب سفید فکر کند؟ زحمتکش، جسما رنج می کشد، اما وقتی که کار نمی کند، آزاد است. ولی در هر کدام از این جعبه های کوچک گچی، بدبخت تحقیر شده ای وجود دارد که فقط زمانی احساس آزادی می کند که خواب است و در رویا می بیند که کارفرما را در ته یک چاه و زیر زغال سنگ مدفون کرده است.
به خودم گفتم مشکل اصلی آدم هایی مثل ما اینست که خیال می کنیم چیزی برای از دست دادن، داریم. مثلا نه دهم مردم «الس مر» فکر می کنند که مالک خانه هایی هستند که در آن زندگی می کنند. «الس مر» و یک چهارم اطراف آن تا خیابان های جزیی از یک کلاه برداری بزرگ به نام «هسپرایدز استیت» است که به «انجمن اعتبار ساختمان» تعلق دارد. انجمن های ساختمانی، احتمالا زرنگ ترین کلاه بردار قرن هستند. شغل خود من؛ بیمه گری، خود نوعی کلاه برداریست، اما یک کلاه برداری آشکار است. ولی لطف کلاه برداری انجمن های ساختمانی در اینست که قربانیان آن ها، تصور می کنند که انجمن به آن ها محبت می کند. آن ها ایشان را تازیانه می زنند و مردم، دست آن ها را می لیسند.
من تغییر زیادی کرده ام و فراز و نشیب زندگی ام را طی نموده ام. البته بیشتر نشیب داشته ام. شاید، مسخره به نظر بیاید، ولی اگر حالا پدرم مرا می دید به من افتخار می کرد. چه برای او شگفت آور بود که پسرش، صاحب یک اتومبیل است و خانه ای با حمام دارد. من بالاتر از «حد» خودم هستم و به جاهایی رسیده ام که در قدیم و روزگار قبل از جنگ، حتی خواب آن را هم نمی دیدم.