«ساننبلیک» یک بار دیگر توانایی بسیار بالایی را در پرداختن به مسائل بزرگ در زندگی از خود نشان می دهد.
با ترکیبی لذت بخش از ورزش، هنر، درامای خانوادگی و عشق در حال شکوفایی.
داستانی رضایت بخش و پراحساس.
اولین چیزی که از کودکی ام یادم می آید، این است که به خاطر موضوعی از دست مادرم خیلی خیلی عصبانی هستم. وسط هال دست به سینه نشسته و بغ کرده ام. در این برهه از زندگی، من در قهر کردن به درجه ی قهرمانی رسیده ام.
بابابزرگ، عکاسی حرفه ای است و هرگز به من اجازه نمی دهد پایم را توی استودیویش بگذارم. هر وقت از او خواهش می کنم، می گوید: «از اونجا خوشت نمی آد.»
نمی دانم آن روز چند ساعت توی استودیو ماندیم، شاید چون از آن به بعد آنقدر به آنجا رفته ام که درست یادم نیست کدام خاطره مال کدام وقت است. ولی یادم است که غرق بهت و حیرت شده بودم.
ژانرش به طور کلی رئاله...به دل میشینه ولی انتظار نداشته باشین موقع خوندنش زیاد هیجان زده بشین