آیا، در هر جامعه و در هر نهادمان و وضعیتی، می توان فیلسوف بود؟ یا، به سخنی باریک تر، آیا کسی که توانگر ترین مردان روزگار است، می تواند اندیشه ورزید و به فلسفه پرداخت؟ آیا، آنگاه که در تار و پود زندگی اجتماعی و بایستگیهای آن گرفتاریم، به فلسفه می توانیم پرداخت و اندیشه می توانیم ورزید؟ این پرسشها شاید پیش درآمدهای پرسشی بنیادین ترند: پرسشی درباره ی پیوند فلسفه با قدرت سیاسی؛ پرسشی که سنک را نیز نمی توانست برنینگیزد و به خود درنکشد، آن فیلسوف رواقی را، مردی که به گونه ای افسانه رنگ، فراخدست و توانگر بود و آموزگار نرون.
کتاب زندگی در بهروزی و کوتاهی زندگی