کتاب مانیانالند

Mañanaland
(سرزمین فرداها)
کد کتاب : 43856
مترجم :
شابک : 978-6004629911
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 180
سال انتشار شمسی : 1400
سال انتشار میلادی : 2020
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 2
زودترین زمان ارسال : ---

«پم مونیوس رایان» از نویسندگان پرفروش نیویورک تایمز

معرفی کتاب مانیانالند اثر پم مونیوس رایان

کتاب «مانیانالند» رمانی نوشته «پم مونیوس رایان» است که نخستین بار در سال 2020 انتشار یافت. پسری یازده ساله به نام «مکسیمیلیانو کوردوبا» اغلب مشغول فکر کردن به «چیزهای مهم و سوال برانگیز» است—به خصوص این که چرا وقتی او نوزاد بود، مادرش ناپدید شد. اما «پاپا» به هیچ کدام از سوال های او جواب نمی دهد. داستان «مکس» که عاشق فوتبال است، با معمایی بر اساس اسطوره ای بومی گره می خورد، و همینطور با اسراری محافظت شده و یک گواهی تولد گمشده. وقتی «مکس» در حال قدم زدن در کنار «پاپا» است، ناگهان پرنده ای ظاهر می شود؛ طبق افسانه ها، این پرنده هر سال «روح پنهان شدگان» را با خود می آورد—پناهجویانی که توانستند با کمک «نگهبانان»، از ستم های حکومت در یکی از کشورهای همسایه بگریزند.

کتاب مانیانالند

پم مونیوس رایان
پم مونیوس رایان (Pam Muñoz Ryan) یک نویسنده آمریکایی برای کودکان و بزرگسالان است، به ویژه در ژانرهای چند فرهنگی. مونیوسرایان در بیکرزفیلد، کالیفرنیا متولد شد و از نظر تأثیرات فرهنگی باسکایی، ایتالیایی و اوکلاهومان نیمی از مکزیک است.مونیوسرایان بیش از چهل کتاب برای جوانان نوشته، از جمله کتاب های تصویری، خوانندگان اولیه و رمان های متوسط و برای بزرگسالان. او نویسنده دریافت کننده جایزه حقوق بشر و مدنی NEA ، جایزه ادبی ویرجینیا همیلتون برای ادبیات چند فرهنگی و جایزه لودینگتون برای بدنه کار ...
نکوداشت های کتاب مانیانالند
A richly tiered, compelling novel.
رمانی پرمایه و باورپذیر.
Publishers Weekly Publishers Weekly

This tightly packed, powerful fantasy contains resonant truths.
این فانتزی غنی و قدرتمند، دربردارنده حقایقی ماندگار است.
Kirkus Reviews Kirkus Reviews

A gem of a story with timely messages.
داستانی گرانبها با پیام هایی بهنگام.
School Library Journal School Library Journal

قسمت هایی از کتاب مانیانالند (لذت متن)
احساسی که داشت، غم نبود. پوچی به خصوصی بود که پشت نقابی از پنهانکاری مخفی شده بود. نقابی که هیچکس نمی خواست آن را بردارد. نه پاپا، نه «بوئلو»، نه همسایه ها یا معلم هایش. آن ها چه می دانستند که او نمی دانست؟ «مکس» دنبال آن پسر می دوید و صدای آن کلمات در سرش می پیچید.

«مکس» با سر تأیید کرد و اشک هایش روی صورتش غلتیدند. «اون... اون... به خاطر من رفت؟ واسه این که من بی ارزش بودم؟» «بوئلو»، «مکس» را نزدیکتر کشید و با دستمالش گونه های او را پاک کرد. «بی ارزش؟ نه. تو ابدا دلیل رفتن هیچکس نیستی. چیزی که تو همیشه به این خانواده دادی، فقط شادی بوده. اگه مادرت می دید چه پسر خوبی هستی، بهت افتخار می کرد.»

پاپا گفته بود نمی داند مادر برمی گردد یا نه. آیا مامان منتظر بود تا پیدایش کنند؟ شاید این قطبنما او را به سمت مادرش هدایت می کرد. هر جا که بود، «مکس» می توانست آن را به او پس بدهد. وقتی مادر او را می دید و می فهمید چه پسر خوبی است، شاید حتی به برگشتن به خانه هم فکر می کرد.