کتاب خانه روشنی

Bright House
کد کتاب : 5963
شابک : 9789643519100
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 147
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 1966
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 5
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

معرفی کتاب خانه روشنی اثر غلامحسین ساعدی

"خانه روشنی" مجموعه ای است متشکل از پنج نمایش نامه به قلم "غلامحسین ساعدی"، به نام های "دعوت"، "دست بالای دست"، "خوشا به حال بردباران"، "پیام زن دانا" و نمایش نامه ی "خانه روشنی" که عنوان کتاب از آن برگرفته شده است.
نمایش نامه ی "دعوت"، داستان دختری است سی ساله که خود را برای یک "دعوت" مهم آماده می کند. او کل روز را در آراستن ظاهر و رسیدگی به سر و وضع خود سپری می کند تا اینکه نهایتا هنگام خروج از خانه، متوجه می شود که مکان مهمانی را یادش رفته و این ممکن است همه ی داستان نباشد. "دست بالای دست" به صحنه ی نهایی از زندگی یک مرد می پردازد که همه چیز و همه کس را ترک گفته تا با خودش تنها باشد اما بقیه همچنان با روش خودشان در تلاشند که او را به زندگی برگردانند. "خوشا به حال بردباران" قصه ی یک زوج مسن و ناتوان است که قابلیت انجام کارهای روزمره شان را نیز از دست داده اند و حال به دنبال یک خدمتکار برای انجام کارهایشان می گردند؛ این احساس ترس و نیاز آنقدر آن ها را به دختر خدمتکاری که پیدا می کنند، وابسته می کند که سرانجام ناخوشایندی را نصیبشان خواهد کرد.
"پیام زن دانا" داستان شیخی است که در حجله ی خود از هر سن و رنگ و نژادی، زنی اختیار کرده اما اکنون به دنبال زنی است دانا و دلیر و مشخصا این زن، به راحتی پا به حجله ی شیخ نمی گذارد. نهایتا داستان "خانه روشنی"، پایان بخش این مجموعه به قلم "غلامحسین ساعدی" است که در آن پزشکان از درمان تیمساری با بدن نیمه فلج ناامید شده اند و پای یک پزشک نظامی به بالین وی باز می شود که وعده ی بهبودی به او می دهد؛ اما آیا این وعده به وقوع می پیوندد؟

کتاب خانه روشنی

غلامحسین ساعدی
غلامحسین ساعدی (زادهٔ ۲۴ دی ۱۳۱۴، تبریز – درگذشتهٔ ۲ آذر ۱۳۶۴، پاریس) با نام مستعارِ گوهرِ مراد، نویسنده و پزشک ایرانی بود. ساعدی نمایشنامه نیز می‌نوشت و پس از بهرام بیضایی و اکبر رادی از نامدارترین نمایشنامه‌نویسان زبان فارسی به‌شمار می‌رفت.ساعدی در ادبیات و اندیشهٔ سیاسی از پیروان جلال آل احمد به‌شمار می‌رفت؛ و از اوایل تشکیل کانون نویسندگان ایران بدان پیوست.
قسمت هایی از کتاب خانه روشنی (لذت متن)
تو نمی فهمی، هیشکی نمی فهمه، چه جوری برات بگم، آخه منم آدمم، اعصاب دارم. [نمی داند چه جوری حرفش را حالی کند] اون موقع هیچ کدام از اینا به درد نمی خورد، نمی شد، هرکدوم، هرکدوم از اینا یه چیزی با خودشون داشت که خراب می کرد، می پاشید، تو اون تاریکی، نمی شد، نمی شد، نمی تونستم، اگه جای من بودی می فهمیدی، اون وقت آدم نمی دونه چه کار داره می کنه، فقط می خواد زودتر تموم بشه. حساب هیچ چی رو نمی تونه بکنه، یه حالتی داره، چه جوری بگم؟