روزی که به دنیا می آییم و پا به این زمین گرد و خاکی می ذاریم، نمی دونیم که چی از این زندگی قراره نصیبمون بشه فقط گریه می کنیم، نمی دونیم سرنوشت چه جوری می خواد برامون رقم بخوره و فقط گریه می کنیم.
روز به روز بزرگ تر می شیم و همه چیزو بهتر می فهمیم و قشنگ تر می بینیم، اون موقع است که هم می خندیم و هم گریه می کنیم. با این وجود بازم نمی دونم، اصلا هیچ کس نمی دونه و هیچ کسی از آینده و سرنوشتش خبر نداره، ولی خب با تمام این حرفا بازم میشه آینده رو ساخت، می شه سرنوشت رو به بهترین شکل ممکن رقم زد و خوب بود.
میشه با تلاش تلخی ها رو شیرین کرد و جای نمک، شکر بود توی زندگی خودمون و دیگران، میشه آب بود روی آتیش و مهم تر از همه میشه فکر کرد و با صبر تصمیم درستی گرفت.
گاهی درست و گاهی غلط، اما بازم خدا رو شکر که گاهی میشه غلط ها رو خط زد و از نو نوشت.