کتاب «سرزمین هزار دالان» رمانی نوشته ی «فرانسیس هاردینگ» است که اولین بار در سال 2012 به انتشار رسید. در جهانی زیرزمینی که در آن، شراب ها خاطرات را کنترل می کنند و عطرها ذهن ها را به دام می اندازند، نوزادان لبخند نمی زنند. حالت های چهره ی انسان ها به افراد آموزش داده می شود: برای کارگران و خدمتکاران، تنها چند حالت چهره که هیچ کدام عصبانی نیست؛ و برای درباریان، صدها حالت چهره که برای انتقال عواطف پیچیده و پنهان کردن حقایق، توسط «استادان صورتگر» طراحی شده است. اما دختری دوازده ساله به نام «نورفل» با موهای سرخ و قامت بلندش، متفاوت است: چهره ی او می تواند تمامی حالت ها را نشان دهد، آن هم به شکل غیر قابل کنترل، که یعنی «نورفل» نمی تواند دروغ بگوید. وقتی «نورفل» از زندگی در کنار یک استاد «پنیرساز» به نام «گرندیبل» می گریزد، به مهره ای برای نقشه های درباریان و البته به چهره ی یک انقلاب تبدیل می شود.
این کتاب را از دست ندهید.
برای آن هایی که عاشق غرق شدن در یک داستان خوب هستند.
یک دنیای زیرزمینی مسحورکننده با اسراری شوم.
«گرندیبل» فکر کرد ظاهر خود او به چشم یک بچه، به اندازه ی کافی ترسناک هست. حالا دیگر زمان درازی بود که هیچ تلاشی نمی کرد قیافه اش آنطور که مورد پسند دربار است، مرتب و آراسته باشد. در واقع، عاصی شده بود.
دخترک دیگر آن موجود کوچک نیمه جان نبود که جا به جا به صورتش پنیر چسبیده بود و با مژه های سفید رو به استاد پنیرساز پلک بر هم می زد و ترس به دلش می انداخت. به استادش، به آن مرد عبوس، جدی، کم حرف، سرسخت و باملاحظه در گفتار و رفتار هیچ شباهتی نداشت.
هفت سال گذشته بود. هفت سال در میان دالان های پنیر پشت سر «گرندیبل»، که با شانه هایی خمیده دلوهای شیر یا قابلمه های موم داغ را با خود می برد، رفته بود. هفت سال تمام چرخاندن قالب های پنیر از این سو به آن سو، تبدیل کردن آن ها به پنیر چدار، همچون میمون بالا رفتن از قفسه های چوبی و عریض پنیرها، بو کشیدن ملاقه ی پر از پنیر خمیری برای دانستن این که پنیر رسیده یا نه.
خیلییی روند کندی داره،۲ماه طول کشید تا تمومش کنم.
شروعش انقد کسلباره ک دلم نمیره بخونمش
تا نصفشو خوندم و نتونستم ادامه بدم. اونطور که باید انتظارمو برآورده نکرد. یکم روند داستان کند بود ولی واسه نوجوونا خوبه به نظرم.
کتابهای این نویسنده خیلی متفاوت و عجیب هستن و دنیای جالبی دارن