کتاب فصل نان

Short Story Collection
داستان های کوتاه
کد کتاب : 7005
شابک : 9789643622572
قطع : جیبی
تعداد صفحه : 88
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 1978
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 19
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

معرفی کتاب فصل نان اثر علی اشرف درویشیان

"فصل نان" داستان های کوتاهی را از "علی اشرف درویشیان" در بردارد که عناوین آن عبارت اند از: "خر نفتی"، "دکان بابام"، "آبگوشت آلوچه "، "یک روز "، "عشق و کاهگل" و "بابای معصومه". این شش اثری داستانی کوتاه که سیری به هم پیوسته دارند، درون مایه ای از فقر و گرفتاری های مردم را در "فصل نان" به تصویر می کشند. قصه هایی کمتر دیده شده و شنیده شده از مردمی محروم که با وجود محرومیت ها دست از تلاش بر نمی دارند؛ مردمی که متکدی نیستند و نانی را که هرچند کم و هر چند سخت به دست آورده می شود، از بازوی خود و از نیروی کارگری در می آورند.
نگاه طبقاتی و تبعیض آمیزی که "علی اشرف درویشیان" در "فصل نان" از رفتار مردم مرفه با طبقه ی کارگر به تصویر کشیده، واقعیت زننده ای است که در لایه های مختلف اجتماع دیده می شد و نویسنده آن را به خوبی در فضای قصه ثبت و ضبط کرده است. شاید علت تاثیرگذار بودن قلم "علی اشرف درویشیان"، علاوه بر نگارش روان، صمیمی و نزدیک به زبان مردم، توجه به جزییاتی باشد که حقیقت اجتماع را بدون تلطیف یا سانسور بیان می کند و این چنین صادقانه، با مخاطب همدلی می ورزد. نویسندگان بسیاری هستند که از عشق و خانواده، قصه هایی زیبا و رنگارنگ تعریف کرده اند اما "علی اشرف درویشیان" در "فصل نان"، داستان هایی با همین زمینه های عشقی، خانوادگی و تلاش برای بقا را در طبقه ای به تصویر می کشد که شاید کمتر به آن ها پرداخته شده و یا هربار که از غم و رنج آنان سخنی گفته شده، با پوششی ملایمت آمیز بوده است.

کتاب فصل نان

علی اشرف درویشیان
علی‌اشرف درویشیان (زاده ۳ شهریور ۱۳۲۰ - درگذشته ۴ آبان ۱۳۹۶) داستان‌نویس و پژوهشگر ایرانی و عضو کانون نویسندگان ایران بود. درویشیان برخی از نوشته‌هایش را پیش از انقلاب ۱۳۵۷ ایران با نام مستعار «لطیف تلخستانی»منتشر می‌کرد.
قسمت هایی از کتاب فصل نان (لذت متن)
اصغر صندوق چوبی کوچکی داشت که استاد بنا اسمش را گذاشته بود صندوق بدبختی، چون چند تکه نان خشک درون صندوق بود و همیشه بر سر صندوق بین ما دعوا و زد و خورد در می گرفت. صندوق را از خانه با نان بیات پر می کردیم و به محل کارمان می بردیم بعضی وقت ها هم اصغر سوسک یا ملخی را می گرفت و توی صندوق بدبخت می گذاشت. شب خاک آلود و خسته به خانه برمی گشتیم و با اشتها هرچه در سفره بود می خوردیم. اصغر لقمه از گلویش پایین نرفته خرخرش بلند می شد و ننه او را روی دست بلند می کرد و می برد توی جا می گذاشت و غصه دار برایش می خواند: ای کوچولوی نان آورم ای گربه خاک آلودم قربان دست های زبر و ترک خورده ات بروم عزیزکم.