زویا پیرزاد، ستاره ی ادبیات ایران، زنگی روزمره را با نثر درخشان خود به سطحی بالاتر می رساند.
پیرزاد با لطافت طبع و دقت می نویسد و به شکلی استادانه، تصویری از روتین ها و ریتم زندگی روزمره در یک شهر را خلق می کند.
داستانی ساده اما تأثیرگذار.
ناگهان آمدند و ناگهان رفتند. مثل باران آبادان که تا می آمدی فکر کنی می بارد، دیگر نمی بارید.
نه با کسی بحث کن، نه از کسی انتقاد کن. هرکی هرچی گفت بگو حق با شماست و خودت را خلاص کن. آدم ها عقیده ات را که می پرسند، نظرت را نمی خواهند. می خواهند با عقیده ی خودشان موافقت کنی. بحث کردن با آدم ها بی فایده ست.
آرتوش از دم در اتاق برگشت، آمد ایستاد رو به رویم و زل زد توی صورتم. «فاجعه هر روز اتفاق می افتد. نه فقط پنجاه سال پیش که همین حالا. نه خیلی دور که همین جا، ور دل آبادان سبز و امن و شیک و مدرن.» ساعتش را بست. گفت «در ضمن حق با توست. طفلک خاتون. طفلک همه ی آدم ها.» و از اتاق بیرون رفت.
به هر طرف نگاه کنید، با داستان ها روبه رو می شوید. از گذشته های خیلی دور که اجداد ما دور آتش می نشستند و داستان تعریف می کردند تا به امروز که شبکه های تلویزیونی، سریال های محبوبی تولید می کنند
بینظیره. قلم خانم زویا پیرزاد همیشه روان و دوست داشتنیه.
اولین کتابی بود که از خانم پیرزاد میخوندم و بسیار جذاب بود .
کتاب تا حدی شبیه به فیلم تاکسی نارنجیه.کدوم از رو کدوم اقتباس کرده؟
ژانر کتاب اکشن هیجان انگیز جنایی معمایی و .... نیست که توقع هیجان دارید دوستان . لطفا موقع انتخاب کتاب ژانر کتاب و ژانر مورد علاقهی خودتونو در نظر بگیرید و تحقیق کنید . این کتاب در سبک خودش خیلی خوبه .
خیلی جالب بود اولین بار بود از نویسندههای ایرانی میخوندم . اولش شاید بخاطر اختلاف زمانی و فرهنگی یکم سخت باشه همدلی با کارکتر اصلی ولی در نهایت کتاب کاملا به دلم نشست و بشدت کنجکاوم بقیهی کارای خانم پیرزاد رو هم بخونم . و در نهایت شخصیت آلیس چقدر تحملش سخت بود . 😅
کتاب عبرت آموزی بود درسته خوشبخته ولی موفق نیست فک کنید ما هیچی نیستیم الا همسر یک مرد با ۳ تا بچه چه پوچ ،میریم کالج هویت پیدا میکنیم و ماشین جوجه کشی نیستیم فک کنم حتی برای مردها این روزها همینه واقعا طرف پوچ مگه همسر فلانی
توصیفات کارکترهای داستان قوی بود. از لحاظ تایپ شخصیت خیلی قوی شرح داده بود. و با هر شخصیت میشد ارتباط برقرار کرد و رفتارش رو تشخیص داد.بنظرم آموزههای جالبی داشت و میشد خیلی چیزها از هر شخصیت یادگرفت و درون خود و روابط زندگیمون تصحیح کرد ولی بعضی جاهای داستان زیادی تکراری و کش دار میشد. اما در هرصورت قلم ساده و روان باعث میشد کتاب رو با علاقه ادامه داد.
این رمان قشنگ بود امیلی ایکاش آرسن قانع میکردی بیا درس بخونیم پیشرفت کنیم چون سنمون برا فرار کمه بزار بزرگ شیم بعد ازدواج بعد فرار که دنیای جدید تجربه کنیم، کلاریس خوب شد بلند شدی دیگه داشتی منفور میشدی به امید اینکه اینقدر به بچهها آزادی بدیم و اونا پر یه سن استاندارد مزدوج شن و خبیث نشن لیبرالانه خرج کنن کمونیسم وار و رمان پیاده گرد و امیلی لوکاس به نظرم لوکاس باید بیشتر تلاش میکرد تا به حد همسرش برسه و اینقدر حرف نزنه وگرنه ازدواج عاشقانه ای با لوکاس داشت
عالی بود. نگارش ساده ولی جذاب. حال و هوای زندگی در جنوب در دوره پیش از انقلاب در یک خانواده ایرانی که ارمنی هستند، کاملا میشد با زندگی و ویژگیهای شخصیتها خو گرفت👌
کتاب در حین نگارش ساده و روان و اینکه به نظر روزمرگیهای یک زندگی رو بیان میکنه ولی در زیر این نگاه به نظر سطحی معنایی عمیق و داستان زنی که واقعا یادش رفته که خودش کی هست ،عالی بود بحران ۴۰ سالگی زنان رو خوب به تصویر کشیده است
میشه چند تا از کتابهای خوب رو معرفی کنید
به نظرم شیوه روایت داستان شیرین و پر از جزییات دلپذیره. در کل کتاب حال خوب کنیه اما توقع داشتم گره هایی به وجود بیاد که نحوه نگرش یا عملکرد کلاریس رو تغییر بده اما تهش همون کلاریس اول کتاب بود. شخصیت امیل واقعا توانایی ایجاد یک چنین چالشی رو داشت اما نویسنده نتونست از این پتانسیل استفاده کنه و امیل رو اخر کتاب بدون اینکه که معلوم بشه چه اتفاقی براش افتاد رها کرد. وسطای کتاب فکر میکردم شاید امیل عاشق کلاریس بشه چون بالاخره هر دو ازدواج ناموفقی داشتن و مادرای هر دو سلطه طلب و سخت گیرن اما اینطوری نشد. وجود بچهها توی داستان فقط سیاه کردن کاغذ بود چون رفتارشون هیچ جذابیتی نداشت فقط شاید رفتارهای ارمن و ارتباطش با امیلی قابل تامل بود. باقی کارکترهای داستان شخصیت پردازی خوبی داشتن به خصوص المیرا مادر امیل که پر از جذبه و رمز و راز بود. چیزی که برام خیلی جالب بود ضعف کلاریس در مقابل توقعات بیجای اطرافیانش بود .انگار واقعا توانایی نه گفتن نداشت. مادر و خواهر کلاریس به شدت ادمای رو مخی بودن جوری که با خودم میگفتم: کلاریس تو که نمیتونی اخلاقشونو بهتر کنی حداقل قطع ارتباط کن باهاشون که انقدر اسیب نبینی. بزرگترین چالش کتاب عدم توانایی شخصیتها در درک و برقراری ارتباط با هم بود: جوری که ارتوش هر وقت با کلاریس دعواش میشد به جای صحبت کردن باهاش ترکش میکرد جوری که کلاریس نمیتونست با پسرش صمیمی بشه و درباره امیلی باهاش حرف بزنه اگه دقت کرده باشین توی جای جای کتاب کلاریس اشاره میکنه اخرین باری که ارمنو بغل کرده یا دستشو گرفته یادش نمیاد. ادما در عین نزدیکی انقدر نسبت به هم غریبه شدن که کلاریس ترجیح میده با منشی شوهرش دردودل کنه اما با خواهر یا مادرش نه. المیرا انقدر از روابط پسرش میترسه که حاضره خونه و زندگیشو هر لحظه ببره شهر دیگه کشور دیگه اما حاضر نیست با پسرش راجع به ازدواج و همسر مناسب صحبت کنه جوری که دست به دامن کلاریس میشه که اره تو برو با پسرم صحبت کن. چرا؟ چرا قبل از تشکیل خانواده به فکر حل مشکلات ارتباطیمون نمییوفتیم؟ چرا بچه هایی امثال امیلی باید قربانی ندانم کاریهای ما بشن؟ طفلک امیلی کاملا مشخص بود از رفتاراش که چقدر منزوی عصبی و نااگاهه.کتاب جوری بود که همه زنانش یا ازدواج کرده بودن یا در سودای ازدواج بودن یه جورایی ازدواج رو ارمان و غایت یک زن معرفی کرده بود.
دوستانی که نوشتن این کتاب هیجان نداره و خیلی معمولیه باید بگم از کتابی باید انتظار هیجان داشته باشید که تو این سبک نوشته شده باشه. هدف نویسنده اصلا هیجان نبوده و کلا محتوای داستان چیز دیگه ست. مثل اینه که از مجموعه هری پاتر انتظار داشته باشید که کمدی باشه. زیبایی و ظرافت این داستان در روان بودن و سادگیشه و در همین سادگیش جزو بهترین هاست
بهتره بگم باید کلی آرزو رو فراموش کرده و متاهل و خانه دار باشید تا این کتاب رو درک کنید
بسیار بسیار معمولی! انگار داری دفتر ثبت خاطرات روزانه یه زن معمولی رو میخونی! نه هیجانی! نه گره داستانی! نه کشش خاصی ! فقط سرگرم کننده از نوع معمولی
این کتاب رو واقعاً برای درس عبرت گرفتن از یک نویسندگی به دردنخور باید خواند.
از خانه عروسک ایبسن کپی شده
اولین کتابی که از کتابخونهی عمومی گرفتم و خوندمش واقعا منو متحیر کرد با داستانی با این سادگی و جذابیت و لحنی این چنین دلنشین ای روزها دارم برای بار سوم میخونمش
مث من 😊
مثل من 😊
با سلام کتابهای خانوم پیرزاد واقعا خوندنی و جذاب هستن.
جزئیات و توصیفاتش فوق العاده س!