کتاب نیمه ی تاریک ماه

The dark half of the moon
داستان های کوتاه هوشنگ گلشیری
کد کتاب : 13495
شابک : 978-9644481215
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 565
سال انتشار شمسی : 1402
نوع جلد : جلد سخت
سری چاپ : 6
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

معرفی کتاب نیمه ی تاریک ماه اثر هوشنگ گلشیری

مجموعه داستان های هوشنگ گلشیری از سال 1339 تا 1377 در کتابی با عنوان نیمه تاریک ماه به چاپ رسیده است و مشتمل بر 36 داستان کوتاه می باشد که به ترتیب تاریخ چاپ در کتاب آورده شده اند. این مجموعه در ابتدا قرار بود توسط خود نویسنده در زمان حیاتش به چاپ رسد اما متاسفانه با فرا رسیدن زمان مرگ نویسنده این اتفاق رخ نداد و به کوشش همسر گلشیری، فرزانه طاهری پس از مرگ وی گرد آوری شده است. علی رغم اینکه گلشیری نویسنده ای صاحب نام و صاحب سبک و جزو روشن فکران بزرگ معاصر به شمار می آید و بسیاری از بزرگان او را بعد از صادق هدایت تاثیرگذارترین نویسنده ایرانی می دانند اما این کتاب ارزشمند آن چنان که باید مورد توجه قرار نگرفته است. شاید یکی از دلایل این امر نثر پیچیده گلشیری است که هرکسی نمی تواند با آن ارتباط برقرار کند. گلشیری اغلب به جامعه نگاه بدبینانه ای دارد و در اکثر داستان هایش می بینیم که یک نگاه آخرالزمانه ای وجود دارد همچنین روی صحبت وی بیشتر به نظر می رسد که طبقات فرهیخته و روشنفکر جامعه است. گلشیری مشغله های نویسندگی اش را به شش دسته تقسیم کرده: 1- مشغله واقعیت و خیال 2- سیاست 3- گذشته و گذشتگان 4- ابزار شناخت بودن ادبیات 5- زبان و 6- ساختار داستان. به هر حال این ها نباید باعث شود تا خواننده از آثار گلشیری چشم پوشی کند. این مجموعه یکی از بهترین آثار ادبی مدرن به زبان فارسی است. وی خود این مجموعه را حاصل تمام زحماتش در حوزه ی داستان کوتاه می داند.

کتاب نیمه ی تاریک ماه

هوشنگ گلشیری
هوشنگ گلشیری (زادهٔ ۲۵ اسفند ۱۳۱۶ در اصفهان – درگذشتهٔ ۱۶ خرداد ۱۳۷۹ در تهران) نویسندهٔ معاصر ایرانی و سردبیر مجلهٔ کارنامه بود. مورّخان ادبی وی را از تأثیرگذارترین داستان‌نویسان معاصر زبان فارسی دانسته‌اند.او با نگارش رمان کوتاه شازده احتجاب در اواخر دههٔ چهل خورشیدی به شهرت فراوانی رسید. این کتاب را یکی از قوی‌ترین داستان‌های ایرانی خوانده‌اند.گلشیری کارش را با آموزگاری در روستاها و سپس‌تر در اصفهان آغاز کرد. از سال ۱۳۵۳ تا ۱۳۵۷ به دعوتِ بهرام بیضایی در د...
دسته بندی های کتاب نیمه ی تاریک ماه
قسمت هایی از کتاب نیمه ی تاریک ماه (لذت متن)
تو، رفته بودی نان بگیری یا نمی دانم سبزی. صبح، اول وقت، یکی تلفن کرد، گفت: - دو تا جوان قرار گذاشته اند، سر پنج عصر وسط میدان ونک برقصند. من اول زنگ زدم، به دو سه جا. همین طور شماره می گرفتم و همین را می گفتم. یکی هم به خودم زنگ زد و گفت. من هم غلتیدم و خودم را انداختم پایین و همین طور سینه خیز رفتم تا کنار پنجره و بالاخره بلند شدم. دلم گرفت والله. پشت این همه پنجره یکی نبود. مرده اند مگر این مردم؟ بعد هم که دست دراز کردم و به هر والزّاریاتی بود پنجره را باز کردم و روی این دو تا آرنجم خودم را کشیدم بالا که مثلن این نیمکت پایین ساختمان را ببینم، دیدم که خالی است. آن یکی هم که جلو ورودی سه هست، خالی بود. کجا هستند این جوان ها که دو تاشان نمی آیند روی این نیمکت، زیر این پنجره ی ما، بنشینند، دخترک آن سر و پسر این سر و بعد هی یکی روی چوب نیمکت به ناخن خط بکشد و بپرسد: خوب، چطوری؟

اما که چی؟ وقتی آدم پانزده سال همه اش خواب باشد و همه اش فکر کند باید بدود، باید برود، باید بپرسد و نتواند حتی قدم از قدم بردارد، نتواند حتی اصغرش را صدا کند، من چه کار می توانم بکنم؟ چه کار می شود کرد، وقتی آن طور نشسته است روی لبه ی سرد و سنگی باغچه، پشت به در خانه، طوری که انگار هرگز نمی آید، انگار که حق با اشرف السادات است و من هم باید بروم، آنجا، کنار او، روی لبه ی باغچه بنشینم و بی صدا حتی گریه نکنم؟