کتاب بی سرزمین

Nowhere Boy
کد کتاب : 32965
مترجم :
شابک : 978-6004626576
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 356
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 2018
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 2
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

از کتاب های برگزیده سال به انتخاب نیویورک تایمز

معرفی کتاب بی سرزمین اثر کاترین مارش

کتاب «بی سرزمین» رمانی نوشته «کاترین مارش» است که اولین بار در سال 2018 به چاپ رسید. وقتی مادر و خواهران «احمد» در بمباران کشته می شوند، او به همراه پدرش به سفری مرگبار از سوریه به یونان می رود. «احمد» اما تنها به آنجا می رسد، چرا که پدرش در دریا گم شده و اکنون مرده در نظر می شود. «احمد» پس از رسیدن به بلژیک، به زیرزمین خانه ای در «خیابان آلبرت ژونارت» پناه می برد—خیابانی نامگذاری شده به افتخار مردی که در طول جنگ جهانی دوم، نوجوانی یهودی را در خانه اش پنهان کرد. «مکس»، پسری آمریکایی که به تازگی به همراه خانواده اش به این خانه آمده، نمی تواند از پس امتحانات پایه ششم برآید. فصل های کتاب به نوبت، نقطه نظر هر کدام از این دو پسر را روایت می کند و ترس و تنهایی آن ها به تصویر می کشد. اما زندگی «احمد» و «مکس» زمانی تغییر می کند که آن ها با هم آشنا می شوند.

کتاب بی سرزمین

کاترین مارش
کاترین مارش متولد 11 نوامبر 1974 ، نویسنده ادبیات فانتزی کودکان و ویراستار مقالات غیر داستانی است.او قبل از انتقال به شهر نیویورک ، معلم دبیرستان بود و در آنجا شروع به نوشتن در مجله هایی مانند رولینگ استون و Good Housekeeping کرد. برخی از مقالات او در مورد ایالت نیویورک محل زندگیش ، در نیویورک تایمز منتشرشده است. او اکنون سردبیر مجله نیو ریپابلیک در زمینه ی سیاست و فرهنگ می باشد. او در واشنگتن دی سی زندگی می کند.
نکوداشت های کتاب بی سرزمین
A touching story of friendship.
داستانی تأثیرگذار درباره دوستی.
School Library Journal School Library Journal

A captivating book situated in present-day discourse around the refugee crisis.
کتابی مسحورکننده در رابطه با گفتمان کنونی پیرامون بحران پناهجویان.
Kirkus Reviews Kirkus Reviews

A hopeful story about recovery, empathy, and the bravery of young people.
داستانی امیدبخش درباره التیام، همدلی، و شجاعت جوانان.
Booklist Booklist

قسمت هایی از کتاب بی سرزمین (لذت متن)
جعبه های چوبی که از آن ها به جای میز و صندلی استفاده می شد، لباس های پهن شده روی طناب هایی که بین درخت ها بسته بودند، توده های لباس های اهدایی، چادر کمک های اولیه با آن صلیب بزرگ قرمز؛ همه این ها با برج های تجاری اطراف پارک که پنجره هایی با شیشه آینه ای داشتند، تناقض آزاردهنده ای داشت. مقامات دیگر نمی توانستند شهری مملو از چادر را در مرکز پایتخت اتحادیه اروپا توجیه کنند.

هزاران بچه پناهجو تنهایی در اروپا سفر می کردند. چند نفرشان را در این مدت دیده بود، شایعات و اطلاعاتی را که رد و بدل می کردند، شنیده بود، چیزهایی درباره این که کدام قاچاقچی ها قابل اعتمادند و چه مسیرهایی امن تر هستند. بعضی بچه ها مثل خودش یتیم بودند؛ بقیه را تنهایی فرستاده بودند به این امید که بعدا بتوانند خانواده هایشان را هم ببرند.

«احمد» حتی خودش نخواسته بود در بلژیک زندگی کند. او از این کشور کوچک چیزی نمی دانست، کشوری که مثل سنگریزه ای در یک کفش، بین فرانسه و هلند گیر کرده بود. پدرش برنامه ریزی کرده بود که بروند انگلیس یا کانادا، جایی که حداقل زبانش را بلد باشند. «احمد» آمده بود بلژیک، چون «ابراهیم» می خواست بیاید اینجا.