داستانی پرتعلیق در مورد جاسوسی، بقا، و دوستی در طول جنگ جهانی دوم.
طرفداران معماها، اسرار و داستان های تاریخی از این اثر لذت خواند برد.
یک ماجراجویی سرشار از اطلاعات برای مخاطبین علاقه مند به کارآگاهان.
دیگر دیر شده بود. مجبور شدم سبد دوچرخه را رها کنم و دودستی، فرمان را بچسبم و با تمام قدرت به سمت چپ بپیچم اما دیر جنبیده بودم و رکاب سمت راست به ساق پای آن دختر خورد و همگی پخش زمین شدیم. زانوی چپم کوبیده شد به زمین، قابلمه سروصداکنان به طرفی پرتاب شد و «روک» از داخل سبد بیرون افتاد.
بالای سرمان، بمب افکن ها نعره کشیدند و از روی زمین صدای شلیک ضدهوایی ها بلند شد. در حال مالیدن زانویم، افتان و خیزان از جا بلند شدم. در میان آن هیاهو فریاد زدم: «سالمی؟» دختر جوابی نداد. دستم را به طرفش دراز کردم که کمکش کنم اما او دستم را پس زد.
ساکت شدم. بی فایده بود. بحث کردن بی فایده بود. از لهجه ی دختر معلوم بود که آمریکایی است. شهر پر از آمریکایی شده بود؛ سربازهای یونیفرم پوش، خبرنگاران، افسران ارتش و نیروی دریایی که لباس هایشان مزین به مدال و سردوش بود، زن هایی جوان که لباس های صلیب سرخ را به تن داشتند. همگی آمده بودند و مشغول آماده شدن برای فتح فرانسه بودند. تنها راه متفقین برای شکست دادن «هیتلر» و پایان دادن به جنگ، همین بود.
آیا کودک شما هر روز مطالعه می کند، نه به خاطر این که مجبور است، بلکه چون خودش دوست دارد؟