زموری شانه هایش را بالا انداخت و ادامه داد: «واضحه که هم توی آمریکا و هم توی تمام کشورهای آمریکای مرکزی خیلی بدنامیم. منظورم کشورهایی ان که توشون فعالیت می کنیم. به نظر من، کسی که میتونه به این وضعیت سروسامون بده شمایین. اومدهم اینجا باهاتون قرارداد ببندم تا مدیر روابط عمومی شرکت بشین. خلاصه، اسمشوهرچی دلتون خواست بذارین. برای اینکه در وقت هم صرفه جویی کنیم، دستمزدتون رو مشخص کنین.»
برای ایجاد این امپراتوری، از صبح تا شب جان کنده بود؛ در شرایط خطرناک به آمریکای مرکزی و کارائیب سفر کرده بود؛ بر سر تصاحب زمین، با دیگر ماجراجویانی از قماش خودش با چاقو و تپانچه به رقابت پرداخته بود؛ صدها بار در کشتزارها سر بر بالین گذاشته بود، پشه ها با ولع تمام گزیده بودندش و به تب مالاریا دچار شده بود که هراز چندگاهی زجرش میداد؛ به مقامات حکومتی رشوه داده بود و کشاورزان و بومیهای از همه جا بی خبر را فریفته بود؛