کتاب را هر گز کسی نمی خواند. در خلال کتابها ما خود را می خوانیم، خواه برای کشف و خواه برای بررسی خود. و آنان که دید عینی تری دارند بیشتر دچار پندارند. بزرگترین کتاب آن نیست که پیامش، بسان تلگرامی روی نوار کاغذ، در مغز نقش می بندد، بل آن که ضربه ی جانبخش وی زندگیهای دیگری را بیدار کند و آتش خود را که از همه گون درخت مایه میگیرد از یکی به دیگری سرایت دهد و، پس از آنکه اتش سوزی در گرفت، از جنگلی به جنگل دیگر خیز بردارد ...
زندگی کمان است. زه آن رویا. کجاست کماندار؟ من کمان هایی می شناسم زیبا، از چوبی نرم دست و محکم، بی هیچ گره خوردگی، خوش آهنگ و نیکو خم برداشته، به مانند ابروان خدایان. به کارشان نمی گیرند. زه هایی می شناسم آماده ارتعاش، که در خاموشی به لرزش در می آیند، همچون تارهایی که از احشاء تپنده برکنده باشند. کشیده می شوند. سر آن دارند که آهنگ سردهند. به انتظار چیستند تا سنگ سیمین نوت را پرتاب کنند و دایره هایی از امواج بر دریاچه هوا پدید آرند؟ از کشیدگی به در می آیند و هیچ کس طنین آوازشان را نخواهد دانست. تیردان خفته است. تیرها پراکنده شده اند. شست کماندار کی روی زه جای خواهد گرفت؟
در هر ادمیزاده ای دو شخص هست-دو میگویم تا ساده تر باشد _ : یکی ان که رفتارش به غریزه است، و دیگری ان که خرد راهبر اوست : یکی مردی است د ر استانه ی اگاهی و دیگری مردی که درتلاشیم تا بر زمین سست و متنازع فیه ملک خود بسازیم . این دو همیشه با هم متفاوتند