حقیقتش این است که با توجه به شجرنامه خانوادگیمان، من دو خانواده دارم: یکی خانواده ای که پانصد سال تمام بی سوادی مطلق و مداوم را به دوش می کشید و دیگری، یعنی خانواده مادری ام که سیصد سال تنبلی را همان طور مطلق و مدام بر دوش حمل کرد. بنابراین عشق من به کتاب و ادبیات باعث شده بود من مایه ننگ خانواده ام به شمار بروم. فکر کنم آن ها بچه دیگری را به من ترجیح می دادند. راستش را بخواهید پنجاه سال دارم و چیزی که حالا می دانم این است که نمی خواهم بچه ام مثل من نویسنده بشود. منظورم این نیست که دلم می خواهد فرزندم پانصد سال دیگر بی سواد بماند اما سیصد سال تنبلی چه اشکالی دارد؟ نویسنده بودن واقعا سخت است…
بیش از هر ژانر و سبک دیگر، این «رئالیسم جادویی» بود که دوران شکوفایی «ادبیات آمریکای لاتین» را در قرن بیستم تعریف کرد
خواندن زندگینامه افراد موفق و حتی افراد غیر موفق برای همه ما لازم است. اما واقعا چه فایده مهمی برای ما دارد؟