این اثر، حساسیت بالای چخوف به عنوان رصد کننده ی سرشت آدمی را به نمایش می گذارد.
شکوهمند.
یکی از نمایشنامه های دنیای غرب که بیشترین تحسین منتقدین و بیشترین اجراها را از آن خود کرده است.
یاشا: (با ناز توی صحنه راه می رود.) «می شود آدم اینجا بیاید؟» دونیاشا: «یاشا، آدم تو راه به زحمت می شناسد. خارجه چقدر تو را تغییر داده.» یاشا: «هوم، سرکار علیه که باشند؟» دونیاشا: «وقتی تو خارجه رفتی، من قدم انقدر بود.» (دستش را بالای زمین می گیرد و قد سابقش را نشان می دهد.) «من دونیاشا هستم. دختر فئودور کوزویوف. یادت رفته؟» یاشا: «هوم... مثل هلوی پوست کنده شده ای.» دور و برش را نگاه می کند. او را در آغوش می گیرد. دونیاشا فریاد می کشد و نعلبکی از دستش می افتد. و یاشا به سرعت بیرون می رود. واریا: (در درگاه، با لحنی آزرده) «چه خبر است؟» دونیاشا: (اشکریزان) «نعلبکی را شکستم.»
یادم می آید وقتی جوان پانزده ساله ای بودم پدر مرحومم که در آن موقع در این ده مغازه داشت، چنان محکم به دماغم کوبید که خون دماغ شدم. یادم نیست به خاطر چی. اما ما توی حیاط بودیم و پدرم داشت چیزی می نوشید. طوری یادم می آید مثل اینکه دیروز بود. خانم رانوسکی که آن موقع دختر جوانی بود- وای چقدر هم قلمی بود- مرا به همین اتاق آورد که صورتم را بشوید. آن موقع اینجا اتاق بچه ها بود. به من گفت: موژیک کوچولو، گریه نکن. برای روز عروسیت دماغت خوب می شود. موژیک کوچولو! البته پدرم یک موژیک بود ولی حالا من جلیقه ی سفید و چکمه ی قهوه ای پوشیده ام و یک کیسه ی پول ابریشمی دارم که لابد می گویی از گوش خوک فراهم شده. من پولدارم. اما با همه ی پول هایم اگر فکرش را بکنی، هنوز هم یک موژیک معمولی هستم. (کتاب را ورق می زند) من اینجا سرگرم خواندن این کتاب بودم و حتی یک کلمه اش را هم نفهمیدم. خوابم برد.
بی حرکت دراز می کشد. صدایی از دور مثل اینکه از آسمان ها شنیده می شود. صدای سیم تاری است که پاره شده. صدا خاموش می شود. ناله ای است. سکوتی همه جا را می گیرد و فقط از دور، از باغ آلبالو، صدای گنگ تبری که درخت ها را می اندازد، شنیده می شود.
نمایشنامه های انتخاب شده در این مطلب، بهترین ها برای ورود به این دنیا هستند
نویسندگان پرتعدادی در «ادبیات روسیه» ظهور کرده اند که ایده های ژرف، آثار ادبی و توانایی آن ها در داستان سرایی در طول زمان طنین انداز بوده است.
در اوایل قرن بیستم و در اغلب کشورهای اروپایی، تمایزی میان نمایش های ساده و خیابانی با آثار جدی تر به وجود آمد.
در دست گرفتن جایزه نوبل ادبیات برای همه نویسندگان یک آرزو و رویا است. اما این رویا برای همه محقق نشد.
یکی از مهم ترین عناصر ادبی در آثار چخوف، «شخصیت» است؛ او نویسنده ای بود که احساسات زیادی برای هیجانات درونی شخصیت هایش داشت.
وقتی که آثار کلاسیک را مطالعه می کنید، در واقع در حال خواندن کتاب هایی هستید که نقشی اساسی در شکل گیری چگونگی نوشتن و خواندن ما در عصر حاضر داشته اند
کتاب باغ آلبالو به ترجمه بزرگ علوی از نشر اکباتان رو پیشنهاد میکنید؟ چگونه است؟
با نخوندش هیچی رو از دست نمیدید. نمیدونم هدف اونایی که ازش تعریف میکنن چی بوده. اما من یه هدف دارم از خوندن کتاب، که اون کتاب یه چیزی به من اضافه کنه. این کتاب به جز یه موضوع ساده و بی هیجان، با یه مشت دیالوگهای ساده هیچی برای گفتن نداره. اصن چرا باید این کتابای ساده که هیچی برای ارائه دادن ندارن اینقد ازشون مثبت یاد شه ! اگه نویسندگی اینه که من روزی ده تا داستان این مدلی میتونم بنویسم.
میلاد جان انگار نویسندگان روسی ارث پدرتان رو بالا کشیدند یا شاید مشکل شخصی دیگری با اثار روسیه دارید که ما اطلاعی نداریم در کل زیر همه اثار روسیه یک گلایه و نارضایتی از شما دیده میشه که امیدوارم هرچه زودتر این مشکلتان را با خودتان حل کنید
مانی جان آیا بنده بعد از گذاشتن وقت و خوندن این کتاب یا هر کتاب دیگه ای، این حق رو دارم که نظر خودم رو اعلام کنم یا نه؟ به نظرم تو نویسندگان روسی، به جز تولستوی بقیه شون چیزی از نویسندگی سر در نمیارن. یه مشت جملات روتین وار و اتفاقات ساده زندگی رو در قالب کتاب دادن بیرون. و یه عده هم با تعریف و تمجید بیهوده اونا رو بزرگ کردن.
آقا خیلی خوبی شما... خندیدم کلی. امیدوارم به راه راست هدایت بشی.
منم که سنم کم بود کلا از همه چیز انتقاد میکردم چون متوجه نمیشوم این کتاب یا فیلم چه چیزی رو میخواد بگه ولی نمیگم الان بزرگ شدم ولی الان متوجه شدم سری نظر ندم و کمی بیشتر مطالعه کنم شاید من سوادمکمه ، نمیدونم چرا کلا آدمها هیچ موقعه نمیگم من سوادم کمه متوجه نشدم همش میگن این بده .ولی منظور توهین نیست .خدای نکرده.
قطعا شما حق اظهار فضل دارید ولی ما هم به همان نسبت حق تمسخر شما و نشان دادن بلاهت و بی سوادی شما رو داریم!
من با ترجمه سیمین دانشور خوندم ترجمه خوبی بود لذت بردم
چرا چخوف انقدر بزرگه
متن به شدت عالی و قدرتمنده ، شخصیت هایی که برای بهبود زندگی شون به هیچ توصیه ای عمل نمیکنند و اساسا هیچ کاری برای بهبود زندگی شون نمیکنند
کدوم ترجمه رو پیشنهاد میکنید؟
صد در صد ترجمه سیمین دانشور پای کتابی باشه اون ترجمه در بهترین حالت خودضه
نخوندم ولی احساس میکنم مثل مرگ فروشندهست
این نمایشنامه درباره یک خانواده هست که دچار ورشکستگی شده اند و تنها یک باغ آلبالو برایشان باقی مانده. نمایشنامه در عین سادگی بسیار خوب روایت میشه و خواننده را تحت تاثیر قرار میدهد.
نمایشنامه ای متفاوت با ژانر تراژیک کمدی که چخوف استاد آن بود.
من در مورد چخوف به متنی از کارو اشاره میکنم فقر آنقدر فراگیر است که قدرت خرید کتاب را از عاشقان این صنوف سلب کرده است بطوری که تمام غصارهی سینهی مسلول آنتوان چخوف در برابر یک کیلو سیب زمینی زانو زده اند انگار مردم با دشمن خود قهر کرده اند