کتاب سیاه سفید

Golden Boy
کد کتاب : 22765
مترجم :
شابک : 978-6004624268
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 345
سال انتشار شمسی : 1403
سال انتشار میلادی : 2013
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 93
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

نامزد جایزه کتاب خوانندگان جوان Rebecca Caudill سال 2016

معرفی کتاب سیاه سفید اثر تارا سالیوان

کتاب «سیاه سفید» رمانی نوشته ی «تارا سالیوان» است که اولین بار در سال 2013 انتشار یافت. پسری 13 ساله به نام «هابو»، به اختلال «آلبینیسم» (زالی) دچار است و در تلاش برای بقا در تانزانیا؛ جایی که افراد مانند او هم مورد احترام هستند و هم مورد تبعیض—برخی حتی فکر می کنند اعضای بدن افراد دچار به این اختلال، دارای قابلیت های جادویی است و حاضرند آن ها را به قتل برسانند. داستان در روستایی کوچک به نام «آروشا» آغاز می شود، جایی که «هابو»، مادرش، و خواهران و برادرانش از گرسنگی در رنج هستند. خانواده تصمیم می گیرد که به امید یافتن اندکی ثبات، به شهر «موانزا» نقل مکان کند. «تارا سالیوان» با نثر بی پرده و صادقانه ی خود، زندگی «هابو» و خشونتی را که خانواده اش به خاطر فقر و تفاوت های ظاهریشان متحمل می شوند، به تصویر می کشد.

کتاب سیاه سفید

تارا سالیوان
من در کلکته متولد شده ام و دوران کودکی و نوجوانی را با پدر و مادرم که امدادگران بین المللی بودند در آمریکای جنوبی و کارائیب گذراندم. این به این معنا بود که بسیاری از مکالمات میز ناهار در حول محور عدالت بین المللی و کاهش فقر متمرکز شده بودند.اگرچه من به زبان اسپانیایی مانند بومی ها صحبت می کردم و احساس راحتی بیشتری نسبت به داشتن گذرنامه آمریکایی در بولیوی داشتم، اما همیشه به عنوان شخص خارجی دیده می شدم. وقتی اشعه ماوراء بنفش از سوراخ در ازن بر روی آند به شدت آسیب دیده، ما مجبور شدیم آنچه را که...
نکوداشت های کتاب سیاه سفید
Sullivan's standout debut.
اثر نخست متمایز «سالیوان».
Publishers Weekly Publishers Weekly

An important and affecting story.
داستانی مهم و تأثیرگذار.
School Library Journal School Library Journal

A moving novel.
رمانی تکان دهنده.
VOYA

قسمت هایی از کتاب سیاه سفید (لذت متن)
بزها را دنبال خودم می کشم و می برم بیرون. پاهایشان را با طناب به هم می بندم. برای محکم کاری، شاخ بز جلودار گله را به دیوار آغل می بندم. بعد، برمی گردم توی خانه. می پرسم: «چرا باید از اینجا بریم؟» جواب را می دانم، ولی نمی خواهم «آصو» بداند حرف هایشان را شنیده ام.

دستش را که ناخن های کج و کوله ای دارد، توی هوا تکان می دهد تا روی حرفش تأکید کند. «تا قبل این که این بیاد اوضاعمون خوب بود، خوب! «انزی» میگه پدر توی خشکسالی های بدتر از این تونست مزرعه رو سرپا نگه داره. اگه به خاطر این روح احمق ما رو ول نمی کرد بره، هیچ کدوم از این اتفاق ها نمی افتاد.»

سفید؛ نه سیاه و قوی مثل دست های «انزی»، نه سیاه و ظریف مثل دست های «آصو»، نه سیاه و کوتاه و کلفت مثل دست های «چویی»، نه سیاه و پینه بسته مثل دست های مادر. سفید، به سفیدی شیر، به سفیدی استخوان، به سفیدی روح.