یکی از ماندگارترین آثار ارنست همینگوی.
این اثر به شکلی درخشان، احساس شور و انرژی پاریس پس از جنگ جهانی اول را منتقل می کند.
اثری سرزنده و قدرتمند.
گاهی بلند می شدم و به تماشای بام های پاریس می ایستادم و به خود می گفتم: نگران نباش. قبلا نوشته ای و حالا هم خواهی نوشت. همه ی کوششت باید بر این باشد که جمله ای حقیقی بنویسی. حقیقی ترین جمله را که می دانی بنویس.
همیشه می کوشید کار کند. هر روز می کوشید، اما نمی توانست. گناه این ناتوانی را به گردن پایس می انداخت، به گردن شهری که به بهترین وجه سازمان یافته است تا نویسنده ای در آن به نوشتن بپردازد؛ و همیشه در این فکر بود که جایی بیابد که او و زلدا در آن به خوبی و خوشی کنار هم زندگی کنند.
اگر بخت یار بوده باشد تا در جوانی در پاریس زندگی کنی، باقی عمرت را، هر جا که بگذرانی، با تو خواهد بود؛ چون پاریس، جشنی است بیکران.
«فلش فیکشن» به خاطر قدرت منحصربهفرد خود در انتقال حقایق ژرف و عواطف انسانیِ جهانی در تنها چند جمله یا پاراگراف کوتاه، قالبی جذاب و بااهمیت برای برخی از برجستهترین نویسندگان جهان بوده است.
پژوهشگران در سال های اخیر، به ارتباطاتی میان شباهت های اعصاب شناختیِ بیماری های روانی، و خلاقیت در ذهن اشاره کرده اند.
دوستی های ادبی، روابطی جالب توجه و تأثیرگذار هستند.
در این مطلب به شکل مختصر با برخی از برترین نویسندگان در «ادبیات آمریکا» آشنا می شویم
به هر طرف نگاه کنید، با داستان ها روبه رو می شوید. از گذشته های خیلی دور که اجداد ما دور آتش می نشستند و داستان تعریف می کردند تا به امروز که شبکه های تلویزیونی، سریال های محبوبی تولید می کنند
خواندن زندگینامه افراد موفق و حتی افراد غیر موفق برای همه ما لازم است. اما واقعا چه فایده مهمی برای ما دارد؟
کتاب تحسین شدهی «زنگها برای که به صدا در میآیند» رمانی است از ارنست همینگوی نویسندهی نامدار و برجستهی آمریکایی که آوازهی او و آثارش تمام مرزها را در سراسر جهان در هم نوردیده است.
نثر همینگوی را می توان در میان پراحساس ترین و لطیف ترین متون ادبی در نظر گرفت که با قدرتی کم نظیر، مخاطب را کاملاً به دنیا و حال و هوای شخصیت های داستان هایش منتقل می کند.
کتاب سرشار از زندگی، الهام دهنده و پر مغز. بهترین چیزی که ازش یاد گرفتم نحوه نگاه به مسائل بود. اینکه همینگوی چه چیز هایی رو برای بیان بعنوان خاطره انتخاب میکنه، به آدم جهان بینی تازه ای ارائه میده.
استاد همینگوی چقدر عالی و زیبا پاریس را برایمان ترسیم کرده اند. با این اثر و خاطره واقعا حس کردم در پاریس قدم میزنم.
همینگوی میتواند استادانه برای خواننده دریا، جنگ، یا عشق مجسم کند. تعریف خاطرات خودش در پاریس که دیگر کاری برایش ندارد.
فراستی در کتاب باز معرفی کرد
نمیشه این کتاب رو یک داستان یکپارچه و خطی دونست. چون بیشتر شبیه یه دفترچه ثبت وقایع روزانهس که در اون نویسنده از اشخاص و اتفاقات خاصی که طی روز واسهش رخ داده حرف میزنه. عمدهی اتفاقات کتاب بین سالهای 1921 تا 1926 در پاریس رخ میده و همینگوی در مورد وقایع روزمرهش مثل: نویسندگی، زندگی با همسر و فرزند، وقت گذروندن در کافههای پاریس و معاشرت با برخی از شخصیتهای ادبی معروف مثل گرتود استاین، اسکات فیتزجرالد، جیمز جویس و ... صحبت میکنه. سبک نگارش کتاب شما رو دقیقا یاد کتاب آس و پاسهای پاریس و لندن از اورول میاندازه، با این تفاوت که اون خطیتر بود. اگه به شخص ِ همینگوی علاقه دارین و در مورد زندگی روزانهش کنجکاوین، این کتاب میتونه واستون جذاب باشه، در غیر این صورت صرفا یه دفترچه خاطرات از اتفاقات معمولی و روزانهس که من به شخصه به کسی توصیهش نمیکنم.
با کفش پاره یک روز بارانی درحال رفتن به مدرسه بودم که چشمم به یک کتاب جیبی کهنه داخل جوب آفتاب عکس پشت جلد ش مرا جلب کرد مردی با نیزه با اژدها میجنگید آن را گرفتم خیس و کثیف بود داخل کیفم گذاشتم بعد که از مدرسه بر گشتم خشک اش کردم .وخواندم .آنچه میخواستم نبود من به دنیا یک جنگجوی شکست نا پذیر مانند رستم و هرکول میگشتم .چیزی از خواندنش سر در نیاوردم .نو جوانی چهارده ساله بودم . قصههای هیجانی را دوست داشتم .یک شبه خواندنش را تمام کردم .ولی چیزی نفهمیدم .تنها بودم جهت وقت کشی دوباره و سه باره خواندمش اما حالا دیگر باقرخان داستان همراه و هم ذات شده بودم پاروی قایق در دستانم بود بادبان قایق بر افراشته بود و من آرام پارو مزدم موج دریا منو قایق را مانند گهواره بالا و پایین میبرد . غر زنان به دنبال ماهی میگشتم . ماهی بزرگ را شکار کردم و آن را به ساحل آوردم .اما از آن جز استخوان چیزی باقی نمانده بود .صبح شد کتاب را تا آخر خوندم اکنون هفتاد ساله هستم ومن هم چنان در دریا سر گردان پارو زنان به دنبال ماهی هستم وای که چه لذتی داره؟ کسی مرا از خوب (رویا) بذار نکنه ؟ خیلی شیرین و برانگیز است!
جهانِ نویسنده : همینگوی و دردِ دلهایش! همینگوی در این کتاب از دورهی طلایی زندگی خودش میگوید. از ولگردی هایش در کوچهها و خیابانهای پاریس ،از دیدارش با نویسندگانِ بزرگی مثلِ جیمز جویس ،از میخوارگیهای بی پایانش و بالاخره از بی پولی هایش برای خرید کتاب.نویسنده پیرمرد و دریا پولِ خریدِ کتاب هم نداشته!..اما همینگوی در عین بدبختی هایش خوشبخت هم هست چون بقول خودش شور بی پایانی برای نوشتن در وجودش است.
کتابی متفاوت و احساسی از همینگوی بزرگ