به طرز دردناکی عالی اند و هیچکس نمی تواند درخشش آن ها را انکار کند.
مانوئل گارسیا از پله های دفتر دون میگوئل ریتانا بالا رفت. چمدانش را گذاشت زمین و در زد. جوابی نیامد. مانوئل حس کرد کسی توی اتاق است. این احساس از پشت در به او دست داد. صدا زد: « ریتانا. » و گوش ایستاد. جوابی نیامد. مانوئل زیر لب گفت: « می دانم که توی اتاق است. » در را محکم کوبید و گفت: « ریتانا. » کسی از توی دفتر جواب داد: « کی هستی؟ » مانوئل گفت: « منم! مانولو. » صدا پرسید: « چه می خواهی؟ » ــ می خواهم کار کنم. کلیدی توی قفل چرخید. در، یک مرتبه باز شد. مانوئل چمدان به دست رفت تو. مردی ریزه اندام پشت میزی ته اتاق نشسته بود. بالای سرش کله ی گاوی را پر کرده بودند. کار تاکسی درمیستهای مادرید بود. دور تا دور اتاق عکس های قاب شده و تابلوهای میدان گاوبازی به چشم می خورد. مرد ریزه اندام مانوئل را تماشا می کرد. گفت: « گمان می کردم تو را کشته اند! » مانوئل با انگشت روی میز ضرب گرفت. مرد چشم از او نمی گرفت. ریتانا پرسید: « امسال چند تا بازی داشتی؟ » جواب داد: « فقط یکی. » مرد ریزه اندام گفت: « فقط همان یکی بود؟ » ــ بله، فقط همان یکی بود. ریتانا گفت: « خبرش را توی روزنامه خواندم. » تکیه داد به صندلی و چشم دوخت به مانوئل. مانوئل به کله ی گاو نگاه کرد. قبلا آن را خیلی دیده بود. یک جور رابطه ی خانوادگی با آن داشت. آن گاو نه سال پیش، برادرش را که چشم و چراغ دوستان به حساب می آمد، کشته بود. مانوئل آن روز را هرگز از یاد نمی برد. روی کنده ی بلوط زیر کله ی گاو یک پلاک برنجی بود. مانوئل نمی توانست آن را بخواند، اما فکر می کرد ممکن است یادبود برادرش باشد. طفلک بچه ی خوبی بود.
پژوهشگران در سال های اخیر، به ارتباطاتی میان شباهت های اعصاب شناختیِ بیماری های روانی، و خلاقیت در ذهن اشاره کرده اند.
دوستی های ادبی، روابطی جالب توجه و تأثیرگذار هستند.
در این مطلب به شکل مختصر با برخی از برترین نویسندگان در «ادبیات آمریکا» آشنا می شویم
در این مطلب، نکاتی ارزشمند را درباره ی چگونگی نوشتن داستان های کوتاه خوب با هم می خوانیم
کتاب تحسین شدهی «زنگها برای که به صدا در میآیند» رمانی است از ارنست همینگوی نویسندهی نامدار و برجستهی آمریکایی که آوازهی او و آثارش تمام مرزها را در سراسر جهان در هم نوردیده است.
نثر همینگوی را می توان در میان پراحساس ترین و لطیف ترین متون ادبی در نظر گرفت که با قدرتی کم نظیر، مخاطب را کاملاً به دنیا و حال و هوای شخصیت های داستان هایش منتقل می کند.
داستانهای کتاب سر وته نداشت یا من قدرت درکشو نداشتم اصلا جذاب نبود فقط وقتم با خوندنش هدر رفت
این کتاب رو دوست نداشتم، ترجمه خوبی داشت ولی به نظرم فاقد بالا و پایین رفتن سیر داستانی بود.