کتاب مردان بدون زنان

Men Without Women
کد کتاب : 2907
مترجم :
شابک : 9789643695774
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 224
سال انتشار شمسی : 1399
سال انتشار میلادی : 1927
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 7
زودترین زمان ارسال : ---

معرفی کتاب مردان بدون زنان اثر ارنست همینگوی

کتاب "مردان بدون زنان" دومین مجموعه از داستان های کوتاه "ارنست همینگوی" است که در سال 1927 به انتشار رسید و برخی از مهم ترین نوشته های ابتدایی وی را به خوانندگان عرضه داشت. در این چهارده داستان کوتاه، "ارنست همینگوی" مضامینی را ارزیابی می کند که در کارهای بعدی او نیز به چشم می خورد، مواردی همچون خسارات جنگ، روابط دشوار میان مردان و زنان و ورزش و قهرمانی. این داستان های درخشان عبارت اند از "کله شق"، "وطن به تو چه می گوید"، "تپه هایی مثل فیل سفید"، "آدمکش ها"، "مسابقه ی پنجاه هزار دلاری"، "در کشوری دیگر"، "حکایتی از آلپ"، " مسابقه ی سرعت"، "ده نفر سرخ پوست"، "امروز آدینه است"، "بازجویی ساده"، "حالا دراز می کشم"، "قناری سوغاتی" و "قصه ای پیش پا افتاده".
"مردان بدون زنان" نقطه عطفی در کارنامه "ارنست همینگوی" بود. او پیش از این خود را به عنوان یک رمان نویس قدرتمند و استثنایی اثبات کرده بود، اما با این داستان های کوتاه، نشان داد که چطور می توان در ابعاد چند صفحه ، صحنه ای را از حقیقت مطلق بازسازی کرده و جزئیاتی را به زندگی آورد که فقط توسط چشمان تیزبین یک هنرمند با استعداد و منحصر به فرد مشاهده می شود. مردان داستان های "ارنست همینگوی" گاوباز و بوکسور ، نوچه و اجیر و الکلی ، گانگستر و تفنگ به دست هستند. هر یک از داستان های کتاب "مردان بدون زنان" به سرسختی مردانه ای اشاره دارد که ظرافت دستان زنی آن را لمس نکرده است. نثر کتاب قاطع ، قدرتمند و غیر عاطفی ، خلاصه شده به حداقل و به نوعی در قلمروی آثار کلاسیک "ارنست همینگوی" قرار دارد.

کتاب مردان بدون زنان

ارنست همینگوی
ارنست همینگوی در ۲۱ ژوئیه ی ۱۸۹۹ در اوک پارک ایالت ایلینوی متولد شد. پدرش کلارنس، یک پزشک و مادرش گریس، معلم پیانو و آواز بود. ارنست تابستان ها را به همراه خانواده اش در شمال میشیگان به سر می برد و در همان جا بود که متوجّه علاقه ی شدید خود به ماهیگیری شد.او پس از اتمام دوره ی دبیرستان، در سال ۱۹۱۷ برای مدّتی در کانزاس سیتی به عنوان گزارشگر گاهنامه ی استار مشغول به کار شد. در جنگ جهانی اول، داوطلب خدمت در ارتش شد امّا ضعف بینایی او را از این کار بازداشت در عوض به عنوان راننده ی آمبولانس صلیب س...
نکوداشت های کتاب مردان بدون زنان
Painfully good - no-one can deny their brilliance
به طرز دردناکی عالی اند و هیچکس نمی تواند درخشش آن ها را انکار کند.
Nation

قسمت هایی از کتاب مردان بدون زنان (لذت متن)
مانوئل گارسیا از پله های دفتر دون میگوئل ریتانا بالا رفت. چمدانش را گذاشت زمین و در زد. جوابی نیامد. مانوئل حس کرد کسی توی اتاق است. این احساس از پشت در به او دست داد. صدا زد: « ریتانا. » و گوش ایستاد. جوابی نیامد. مانوئل زیر لب گفت: « می دانم که توی اتاق است. » در را محکم کوبید و گفت: « ریتانا. » کسی از توی دفتر جواب داد: « کی هستی؟ » مانوئل گفت: « منم! مانولو. » صدا پرسید: « چه می خواهی؟ » ــ می خواهم کار کنم. کلیدی توی قفل چرخید. در، یک مرتبه باز شد. مانوئل چمدان به دست رفت تو. مردی ریزه اندام پشت میزی ته اتاق نشسته بود. بالای سرش کله ی گاوی را پر کرده بودند. کار تاکسی درمیستهای مادرید بود. دور تا دور اتاق عکس های قاب شده و تابلوهای میدان گاوبازی به چشم می خورد. مرد ریزه اندام مانوئل را تماشا می کرد. گفت: « گمان می کردم تو را کشته اند! » مانوئل با انگشت روی میز ضرب گرفت. مرد چشم از او نمی گرفت. ریتانا پرسید: « امسال چند تا بازی داشتی؟ » جواب داد: « فقط یکی. » مرد ریزه اندام گفت: « فقط همان یکی بود؟ » ــ بله، فقط همان یکی بود. ریتانا گفت: « خبرش را توی روزنامه خواندم. » تکیه داد به صندلی و چشم دوخت به مانوئل. مانوئل به کله ی گاو نگاه کرد. قبلا آن را خیلی دیده بود. یک جور رابطه ی خانوادگی با آن داشت. آن گاو نه سال پیش، برادرش را که چشم و چراغ دوستان به حساب می آمد، کشته بود. مانوئل آن روز را هرگز از یاد نمی برد. روی کنده ی بلوط زیر کله ی گاو یک پلاک برنجی بود. مانوئل نمی توانست آن را بخواند، اما فکر می کرد ممکن است یادبود برادرش باشد. طفلک بچه ی خوبی بود.