پنبه ها می رقصند و او روبانی در موهایش دارد و چون در بسترش افتادم گل سرخی بر کفش او نقاشی شده بود می توانستم خستگی رویا را درچشمانش ببینم و سردی ستاره ها را در دستانش حس کنم و هنگامیکه به شانه های او تکیه کردم چون ماه افتاد و من احساس کردم پروانه های رنگارنگ از سبد آرزوهایم به پرواز در آمدند.
آنک ارو، آن یکتا که در آردا او را ایلوواتار می نامند؛ و او نخست آینور را آفرید، قدسیان را، که ثمره اندیشه اش بودند، و با او بودند پیش از آن که چیزهای دیگر در وجود آید. و او با آنان سخن گفت، نغمه های آهنگ را بر ایشان خواندن گرفت؛ و آینور در برابر وی خواندند، و او شاد بود. امّا زمانی دراز هر یک به تنهایی می خواندند، یا فقط تنی چند با هم، و باقی به آهنگ گوش می سپردند؛ چرا که هر یک تنها آن بخش از اندیشه ایلوواتار را درمی یافتند که خود نشأت گرفته از آن بودند، و با فهم برادران خویش می بالیدند، امّا به آهستگی. باری همچنان که به هم گوش می سپردند به تفاهمی ژرف تر رسیدند، و هم صدایی و همسازی شان فزون گشت.
و اولوه به اوسه متوسل گشت، امّا اوسه نیامد، زیرا والار روا نمی داشتند که کسی به جبر نولدور را از گریز باز دارد. امّا اوئی نن بر دریانوردان تله ری گریست؛ و دریا خشمگین بر ضد کشندگان بالا آمد، چنان که بسیاری از کشتی ها در هم شکستند و آنان که در کشتی نشسته بودند، غرق شدند. ماجرای خویشاوندکشی در آلکوئالونده به تفصیل در سوگنامه ای به نام نولدولانته، سقوط نولدور، آمده است، مرثیه ای که ماگلور آن را پیش از آن که گم شود، سروده.