کتاب ناپدید شدن غیرمنتظره آقای ویلبر تروزدیل

The Unforgettable Guinevere St. Clair
کد کتاب : 36276
مترجم :
شابک : 978-6004628112
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 344
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 2018
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 3
زودترین زمان ارسال : 10 اردیبهشت

نامزد جایزه بهترین کتاب کودک و نوجوان گودریدز سال 2018

معرفی کتاب ناپدید شدن غیرمنتظره آقای ویلبر تروزدیل اثر ایمی مککنی

کتاب «ناپدید شدن غیرمنتظره آقای ویلبر تروزدیل» رمانی نوشته «ایمی مککنی» است که نخستین بار در سال 2018 چاپ شد. وقتی «گوین» چهار ساله بود، مادرش «وینا»، تمام خاطراتی را که از بعد از سیزده سالگی خود داشت، فراموش کرد. «وینا» که حالا تصور می کند دختری سیزده ساله است، بیشتر شبیه خواهری نه چندان خوش اخلاق با «گوین» رفتار می کند. پدر «گوین»، خانواده را به شهر «کرو» در ایالت «آیووا» برده—جایی که خودش به همراه «وینا» در آن بزرگ شدند—با این امید که محیط آشنای شهر به «وینا» کمک کند خاطراتش را دوباره به دست آورد. «آیووا» فاصله خیلی زیادی با شهر مورد علاقه «گوین» یعنی نیویورک دارد. وقتی مردی مزرعه دار در نزدیکی آن ها گم می شود، «گوین» تصمیم می گیرد که تحقیقات خود را آغاز کند. او تقریبا مطمئن است که «گیسی»، مرد را به قتل رسانده، و فقط باید آن را ثابت کند. اما این کار ساده نخواهد بود، چون به نظر می رسد همه در «کرو» رازی برای پنهان کردن دارند.

کتاب ناپدید شدن غیرمنتظره آقای ویلبر تروزدیل

ایمی مککنی
ایمی مککنی (Amy Makechnie) نویسنده رمان اولین تحسین منتقدان، The Unforgettable Guinevere St. Clair است. رمان دوم او، ده هزار تلاش برای همه بچه ها نوشته شده است، آنهایی که تا به حال جسارت سعی در امتحان و تلاش دوباره داشته اند.
نکوداشت های کتاب ناپدید شدن غیرمنتظره آقای ویلبر تروزدیل
100 percent unforgettable.
صد درصد فراموش نشدنی.
Kirkus Reviews Kirkus Reviews

Part mystery, part study of the human heart.
هم یک داستان معمایی و هم کاوشی درباره دل انسان.
Booklist Booklist

A big-hearted adventure about coming home.
یک ماجراجویی پراحساس درباره رفتن به خانه.
Publishers Weekly Publishers Weekly

قسمت هایی از کتاب ناپدید شدن غیرمنتظره آقای ویلبر تروزدیل (لذت متن)
من و «بیتی»، برای اولین بار در عمرمان، به جای مترو سوار شدن، به طرف مدرسه دویدیم تا اعصابمان را برای اولین روز آرام کنیم. از جاده «لانارک» پایین رفتیم و به «جیمی» برخوردیم که تخته اسکیتش را جلوی خانه «مایکا» می راند. داشت سعی می کرد ترفند جدیدی بزند. علاوه بر این ها، مدل مویش کاملا جدید بود: همه سرش را کچل کرده بود و فقط باریکه ای از مو وسط سرش به جا گذاشته بود، مثل سرخپوست های قبیله «موهاک».

از طرف «مایکا» که هیچ صدایی نیامد ولی لای در خانه کوچک بغلی باز شد و کله ای با موهای نارنجی آتشین ازش سرک کشید. یک نفر با بداخلاقی داد زد: «صداتون رو ببرین!» خانم «میرتل» بود، رسالت آن عجوزه پیر این بود که تابستان ما را خراب کند چون هر روز قبل از ظهر وقتی از کنار خانه اش رد می شدیم، از توی خانه سرمان داد می کشید.

فرق سرش قشنگ باز شده بود و هنوز رد دندانه های شانه روی موهایش به چشم می خورد و به شدت بوی مواد آرایشی مو می داد. عینک قاب قهوه ای زده بود. پیراهن پیشاهنگی پسرانه را با شلوارک راه راه سبز و زرد پوشیده بود؛ بدجوری توی ذوق می زد. شک نداشتم می خواست همان روز اول کتک بخورد.