این کتاب می تواند به مخاطبین کم سن و سال کمک کند تا احساس مهربانی و همدلی را در خود گسترش دهند.
«پنتلیکوس»، کاراکتر و پیرنگ را در این داستان دلنشین و امیدبخش به شکلی استادانه با هم ترکیب می کند.
یک اثر نخست استثنایی با کاراکتری که همه می توانند به او علاقه مند شوند.
حالا «بریجیت» رفته بود. و «نووا» نگران بود. خرس عروسکی ناسا را در آغوش گرفت و پاهایش را توی شکمش جمع کرد. خودش را به جلو و عقب تاب داد و به جدیدترین اتاقش نگاهی انداخت. اولین اتاقی که فقط مال خود «نووا» بود.
در حیاط جلویی، دو شیر سنگی غول پیکر از مسیری که به در ورودی می رسید، محافظت می کردند. نیمه شب ها چراغ های شهر خاموش می شد و این «نووا» را خوشحال می کرد. چون تاریکی مطلق به این معنی بود که او می توانست «دب اکبر» را که در افق پنهان شده بود، ببیند. همانجایی که خورشید، کمی قبل از شام غروب می کرد.
«نووا» خرس عروسکی اش را محکم تر بغل کرد و سعی کرد خواهر بزرگش را کنار خودش در اتاق تصور کند. «بریجیت» پیش خودش چه فکری کرده بود که تصمیم گرفت آنطوری فرار کند؟ حالا دیگر ژانویه 1986 بود و ماه اوت، او هجده ساله می شد. بعدش همانطور که همیشه برنامه ریزی می کردند، خودش می توانست سرپرستی «نووا» را به عهده بگیرد. اما «بریجیت» رفته بود. و «نووا» تنها بود.