یک اثر نخست به یاد ماندنی و دوست داشتنی.
شخصیت پردازی قدرتمند «آلیس»، این داستان را به اثری رضایت بخش تبدیل می کند.
اثری در ستایش از شگفتی و قدرت دوستی.
تا جایی که می دیدم، رنگ بیشترشان داشت پوسته پوسته می شد و می ریخت. وضع ظاهری خانه ها آنقدر خراب بود که اگر یک باد شدید می وزید، تمام رنگ ها می ریخت و خانه ها برهنه می شد. شاید برای همین بود که همه این خانه ها، ظاهر غم انگیزی داشتند. و ظاهر خانه مامان بزرگ از همه غم انگیزتر بود.
«وای خدایا! نگاش کن!» و به «ادی» نگاه کرد. جوری «ادی» را ورانداز می کرد که انگار می خواست با متر دست و پایش را اندازه بگیرد. «گمونم از عید پاک تا الان بزرگتر شدیا!» وقتی مردم با زبان اشاره صحبت نمی کنند، «ادی» همیشه یک کار می کند؛ سرش را به علامت تأیید تکان می دهد تا بقیه ناراحت نشوند.
تابستان پارسال، مامان، من و «ادی» را به مراسم «ادای احترام» به پدربزرگ برد. «ادی» بین قبرها می دوید و با بشقابش، راننده-بازی می کرد. من هم دست مامان را محکم چسبیده بودم. نمی دانستم که خانم «میلی» فقط محض تنوع آمده توی قبرستان راه برود یا این که قصد دارد به رفتگانش ادای احترام کند. بعد با خودم گفتم آیا اصلا درگذشته ای عزیز دارد یا نه.
داستان ها نقشی مهم و حیاتی در رشد و پیشرفت کودکان دارند. کتاب هایی که می خوانند و شخصیت هایی که از طریق ادبیات با آن ها آشنا می شوند، می توانند به دوستانشان تبدیل شوند.
از مادربزرگ «آلیس» که به «آلزایمر» مبتلا شده، مراقبت و نگهداری کنند.