شرحی صادقانه و غم انگیز از یک تراژدی ملی.
این کتاب به خاطر تنش درامای خود، مخاطبین مشتاق و مردد را به یک میزان مجذوب خواهد کرد.
تجربه ای تکان دهنده که مخاطبین به زودی فراموش نخواهند کرد.
صدای خرد شدن. صدای له شدن. چیزی آن بیرون داشت خرد و خاکشیر می شد. هر بار نفسم را حبس می کردم، چشم هایم را می بستم و منتظر می ماندم صدا تمام شود. زانوهایم را بغل کرده بودم، خودم را تکان می دادم و سعی می کردم به وزش باد و ضربه های باران که همه چیز را نابود می کرد، فکر نکنم. تا به حال، خانه را آنقدر کوچک حس نکرده بودم.
لحظه ای طول کشید تا آقای «فرانک»، خلال دندانش را بین چند دندان باقی مانده در دهانش جا به جا کند. او کلاه لبه دار کثیفش را از سرش برداشت و دستی به کله کچلش کشید. به شیشه جلویی اتوبوس خیره شد و گفت: «یه طوفان از سمت خلیج راه افتاده، یه طوفان خیلی بزرگ.»
بعد مثل پیرمردها، آهی کشید و گفت: «منو به یاد بتسی میندازه.» پرسیدم: «بتسی کیه؟» آقای «فرانک» کلاهش را روی سرش گذاشت و مستقیم به چشم هایم نگاه کرد. خلال دندان را از دهانش درآورد، چشم های پر از چروکش را تنگ تر کرد و خیلی جدی گفت: «بتسی، طوفانیه که زندگیم رو نابود کرد و همه عزیزام رو ازم گرفت.»
کتاب خیلیی محشریه واقعا پیشنهاد میکنم خیلی باهاش حال کردم قشنگ خواننده رو با خودش به داخل کتاب میبره و در کل عالییی ارزش خریدن داره❤️
کتاب خیلی خوبی بود❤️❤️❤️❤️
من از این کتاب خوشم نیومد