کتاب داستان ممنوعه

The Story That Cannot Be Told
کد کتاب : 36232
مترجم :
شابک : 978-6004628570
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 324
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 2019
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 5
زودترین زمان ارسال : 10 اردیبهشت

از کتاب های برگزیده به انتخاب Publishers Weekly

معرفی کتاب داستان ممنوعه اثر جی کسپر کریمر

کتاب «داستان ممنوعه» رمانی نوشته «جی. کسپر کریمر» است که اولین بار در سال 2019 انتشار یافت. داستان به آخرین ماه های حکومت رهبر کمونیست رومانی، «نیکلای چائوشسکو»، در سال 1989 تمرکز می پردازد. دختری ده ساله به نام «ایلیانا» به همراه پدر و مادرش در آپارتمانی کوچک در شهر «بخارست» زندگی می کند. وقتی عموی «ایلیانا» که مطالبی را علیه حکومت نوشته، ناپدید می شود، والدین هراسان «ایلیانا»، او را به روستایی کوهستانی (زادگاه مادرش) می فرستند تا «ایلیانا» در کنار پدربزرگ و مادربزرگی که تا کنون هرگز آن ها را ندیده، زندگی کند. «ایلیانا» حالا باید باهوش تر و سریع تر از نیروهای «پلیس امنیتی» باشد تا در مقابل نقشه های حکومت دیکتاتوری، از روستا و خانواده اش محافظت کند.

کتاب داستان ممنوعه

جی کسپر کریمر
«جی. کسپر کریمر» نویسنده و استاد انگلیسی در چاتانوگا، تنسی است. او فوق لیسانس نویسندگی خلاق دارد و روزگاری در ژاپن زندگی می کرد، جایی که در یک مدرسه بین المللی به تدریس می پرداخت.
نکوداشت های کتاب داستان ممنوعه
Ileana exemplifies girl power.
«ایلیانا»، تجسمی از قدرت دختران است.
Publishers Weekly Publishers Weekly

A thrilling, emotional tale of one girl’s experience of the fall of Communism in Romania.
داستانی مهیج و پراحساس درباره تجربه یک دختر از سقوط کمونیسم در رومانی.
Kirkus Reviews Kirkus Reviews

An affecting account of a historic event characterized by monsters, hope, and the power of words.
شرحی تأثیرگذار از رویدادی تاریخی که هیولاها، امید و قدرت کلمات، از مشخصه های آن است.
Booklist Booklist

قسمت هایی از کتاب داستان ممنوعه (لذت متن)
از وقتی که یادم می آید، با صدای پدرم به خواب رفته ام. مادرم می گفت پدرم حتی قبل از این که به دنیا بیایم، برایم قصه می گفته، وقتی که هنوز توی شکم مادرم پیچ خورده بودم. می گفت همانطوری که رشد می کردم، داستان ها توی استخوان های نرمم نفوذ می کردند و شخصیتم را شکل می دادند.

داستانی که از همه بیشتر دوستش داشتم، پایانی نداشت. آن داستانی بود که اسمم را از رویش انتخاب کرده بودند، «ایلیانای حیله گر»، از قدیمی ترین قصه های عامیانه. توی این قصه، شاهدخت باهوشی باید سه شاهزاده بدجنس را شکست دهد که هرکدام بدتر از دیگری هستند.

ولی در یک عمر تعریف کردن این داستان، یک عمری که پدرم هر شب کنار تختم دوباره و دوباره قصه را شروع می کرد، هرگز نتوانستیم همه اش را تا آخر بگوییم.