روزی هورین و هور با گروهی از دیده وران همراه بودند که در کمین اورک ها گرفتار آمدند و پراکنده شدند و دو برادر از تعقیب اورک ها به سوی گدار بریتیاخ گریختند. اگر به سبب قدرت اولمو نبود که هنوز در سیریون پابرجا بود، کشته یا اسیر می شدند و آورده اند که مه ای از رودخانه برخاست و آنان را از چشم دشمنان پنهان ساخت و آن دو از راه بریتیاخ به دیمبار گریختند. در میان تپه های زیر دیواره های پرشیب کریسایگریم سرگردان شدند و سرگشته از مکر آن زمین نه راهی به پیش یافتند و نه به پس. آنجا بود که توروندور ایشان را دید و دو تا از عقابانش را به یاری فرستاد؛ و عقابان آن دو را بالا بردند و در آن سوی حصار کوه ها به وادی نهان توملادن و شهر پنهان گوندولین که چشم هیچ آدمیزادی بر آن نیفتاده بود، آوردند.
هوئور با ریان، دختر عموی مورون عروسی کرد؛ ریان دختر بلگوند پسر برگولاس بود. او از بخت بد در این ایام زاده شده بود چرا که دل رحم بود و شکار و جنگ را دوست نداشت. عشق او به درختان و گل های وحشی بود. آواز می خواند و ترانه هم می سرود.
اما تورین کمتر مورد محبت قرار می گرفت. چون مانند مادرش مویی سیاه داشت و اخلاقش هم به او رفته بود، و شاد نبود. هر چند که صحبت کردن را خیلی زود فرا گرفته بود و حتی بزرگتر از سنش به نظر می رسید، ولی کم حرف می زد.