کتاب سرزمین عجایب بیرحم و ته دنیا

Hard-Boiled Wonderland and the End of the World
کد کتاب : 1076
مترجم :
شابک : 978-964-7253-53-6
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 512
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 1985
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 13
زودترین زمان ارسال : 11 اردیبهشت

برنده ی جایزه ی تانیزاکی سال 1985

معرفی کتاب سرزمین عجایب بیرحم و ته دنیا اثر هاروکی موراکامی

کتاب سرزمین عجایب بیرحم و ته دنیا، رمانی نوشته ی هاروکی موراکامی است که اولین بار در سال 1985 به انتشار رسید. این رمان عجیب، رویاگونه، پراحساس و بی نهایت مبتکرانه را می توان شیرجه ی عمیق هاروکی موراکامی به دلِ ماهیتِ هوشیاری و فهم انسان تلقی کرد. موراکامی از طریق دو روایت موازی، مخاطبین را به دنیای خیال انگیزی می برد که در آن، لورن باکال، باب دیلن، یک پردازشگر اطلاعات، دانشمندی دیوانه، نوه ی این دانشمند و تعداد زیادی از تبهکاران، کتابخانه داران و هیولاهایی زیرزمینی حضور دارند و نقش ایفا می کنند. نتیجه ی چنین معجون شگفت انگیزی، رمانی است که هم فوق العاده سرگرم کننده است و هم تأملی ژرف است بر سرشت و کاربردهای ذهن بشر.

کتاب سرزمین عجایب بیرحم و ته دنیا

هاروکی موراکامی
هاروکی موراکامی در ۱۲ ژانویه ۱۹۴۹ در کیوتو ژاپن به دنیا آمد. در سال ۱۹۶۸ به دانشگاه هنرهای نمایشی واسدا رفت. در سال ۱۹۷۱ با همسرش یوکو ازدواج کرد و به گفته ی خودش در آوریل سال ۱۹۷۸ در هنگام تماشای یک مسابقه ی بیسبال، ایده ی اولین کتاب اش، به آواز باد گوش بسپار به ذهنش رسید. در سال ۱۹۷۹ این رمان منتشر شد و در همان سال جایزه ی نویسنده ی جدید گونزو را دریافت کرد. در سال ۱۹۸۰ رمان پینبال (اولین قسمت از سه گانه ی موش صحرایی) را منتشر کرد. در سال ۱۹۸۱ بار جازش را فروخت و نویسندگی را پیشه ی حرفه ای ...
نکوداشت های کتاب سرزمین عجایب بیرحم و ته دنیا
Fantastical, mysterious, and funny.
شگفت انگیز، اسرارآمیز و خنده دار.
Philadelphia Inquirer Philadelphia Inquirer

Rich in action, suspense, odd characters.
اثری پرمایه از نظر رویدادها، تعلیق و شخصیت های عجیب.
Atlantic

A mix of American fun and Japanese dread.
ترکیبی از سرگرمی آمریکایی و دلهره ی ژاپنی.
Esquire

قسمت هایی از کتاب سرزمین عجایب بیرحم و ته دنیا (لذت متن)
آسانسور به کندی محالی هی می رفت بالا. یا دست کم خیال می کردم می رود. نمی شد یقین کرد: چنان کند بود که هر جور حس جهت یابی گم می شد. تا جایی که می دانم باید می رفت پایین، یا شاید هیچ حرکت نمی کرد. اما فرض کنیم می رفت بالا. فرض خالی. شاید دوازده طبقه رفته باشم بالا، بعد سه طبقه پایین. شاید کره ی زمین را دور زده باشم. از کجا بدانم؟

روز اولی که به شهر آمده ام، دروازه بان به من می گوید: «همین که جا افتادی برو کتابخانه. آنجا دختری است که از آن نگهداری می کند. بهش بگو شهر گفته آمده ای رویاهای قدیمی را بخوانی. باقی را خودش نشانت می دهد.» می گویم: «رویاهای قدیمی؟ منظورت از رویاهای قدیمی چیه؟» «رویاهای قدیمی... رویاهای قدیمی اند دیگر. برو کتابخانه، آن قدر از این ها پیدا می کنی که چشم هایت گرد شود.»

چرا از گذشته ام جدا شدم و به اینجا آمدم، ته دنیا؟ چه حادثه ی ممکن یا معنا و مفهومی می توانست در این کار بوده باشد؟ چرا هیچی یادم نمی آید؟