می دانم، نگاه کن، چه وحشتناک باران می بارد. مدام باران می بارد، آن بیرون، سنگین و خاکستری رنگ. این جا باران با قطرات درشت، سخت و دلمه بسته اش بر روی بالکن می خورد و به سان ضربات سیلی، قطره ها بنگ صدا می کنند و یکی پس از دیگری درهم می شکنند، چه ملال آور، اکنون قطره کوچکی بر فراز قاب پنجره نمایان می شود، قطره آن جا می ماند و در مقابل آسمان که او را به هزاران پرتو منکسر محبوس تقسیم می کند، بر خود می لرزد. بزرگ می شود و تلوتلو می خورد. حالا لحظه سقوطش فرا رسیده است اما نمی افتد، هنوز نمی افتد. با تمامی ناخن هایش خود را نگه داشته، نمی خواهد فرو بیفتد و می توان آن را دید که با دندان هایش آویزان است، در حالی که شکمش هی باد می کند؛ حالا دیگر او قطره ای بزرگ است که شکوهمندانه با چنگ و دندان آویزان است و...
بیش از هر ژانر و سبک دیگر، این «رئالیسم جادویی» بود که دوران شکوفایی «ادبیات آمریکای لاتین» را در قرن بیستم تعریف کرد
در این مطلب، نکاتی ارزشمند را درباره ی چگونگی نوشتن داستان های کوتاه خوب با هم می خوانیم