کتاب داستانهای کرونوپیوها و فاماها

Historias de cronopios y de famas
کد کتاب : 12735
مترجم :
شهروز عمیدی
شابک : 978-9641854685
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 166
سال انتشار شمسی : 1396
سال انتشار میلادی : 1962
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : ---

معرفی کتاب داستانهای کرونوپیوها و فاماها اثر خولیو کورتاسار

نمی دانم، نگاه کن، چه وحشتناک باران می بارد. مدام باران می بارد، آن بیرون، سنگین و خاکستری رنگ. این جا باران با قطرات درشت، سخت و دلمه بسته اش بر روی بالکن می خورد و به سان ضربات سیلی، قطره ها بنگ صدا می کنند و یکی پس از دیگری درهم می شکنند، چه ملال آور. اکنون قطره ی کوچکی بر فراز قاب پنجره نمایان می شود، قطره آن جا می ماند و در مقابل آسمان که او را به هزاران پرتو منکسر محبوس تقسیم می کند، بر خود می لرزد. بزرگ می شود و تلوتلو می خورد. حالا لحظه ی سقوطش فرا رسیده است اما نمی افتد، هنوز نمی افتد. با تمامی ناخن هایش خود را نگه داشته، نمی خواهد فرو بیفتد و می توان آن را دید که با دندان هایش آویزان است، در حالی که شکمش هی باد می کند؛ حالا دیگر او قطره ای بزرگ است که شکوهمندانه با چنگ و دندان آویزان است و به ناگاه شالاپ! فرو می افتد، بنگ، محو می شود، هیچی، به جز نمی بر روی سنگ مرمر.
خولیو کورتاسار را با نثر پیچیده، عمیق و چندپهلویش می شناسند. داستان های کرونوپیوها و فاماها یکی از شناخته شده ترین و پرطرفدارترین آثار این نویسنده سوررئال به شمار می رود که مشتمل بر چهار فصل است. کتاب عنوانش را وام دار فصل آخر است که داستان موجودات کوچکی است که کورتاسار برای اولین بار هنگامی که مشغول گوش دادن به اپرایی در پاریس بوده است، خلق می کند و نام هایی عجیب برای شان انتخاب می کند: کرونوپیو، فاما و اسپرانزا! موجوداتی اگرچه خیالی، اما آینه تمام عیار دنیای ما انسان ها.

کتاب داستانهای کرونوپیوها و فاماها

خولیو کورتاسار
خولیو کورتاسار یک نسل از نویسندگان آمریکای لاتین، از مکزیک تا آرژانتین را تحت تأثیر قرار داد. بخش بزرگی از بهترین و شناخته شده‌ترین کارهایش را در فرانسه نوشت. جایی که در سال ۱۹۵۱ در آن شروع به کار کرد. وی یکی از بارورترین، متعهدترین و جهانی‌ترین نویسندگان آمریکای لاتین است که از ایشان با اصطلاح «بوم - Boom» یاد می‌شود. همچنین منتقدان ادبی از کورتاسار به عنوان یکی از نویسندگان شاخص دهه ۱۹۶۰ نام می‌برند.
قسمت هایی از کتاب داستانهای کرونوپیوها و فاماها (لذت متن)
می دانم، نگاه کن، چه وحشتناک باران می بارد. مدام باران می بارد، آن بیرون، سنگین و خاکستری رنگ. این جا باران با قطرات درشت، سخت و دلمه بسته اش بر روی بالکن می خورد و به سان ضربات سیلی، قطره ها بنگ صدا می کنند و یکی پس از دیگری درهم می شکنند، چه ملال آور، اکنون قطره کوچکی بر فراز قاب پنجره نمایان می شود، قطره آن جا می ماند و در مقابل آسمان که او را به هزاران پرتو منکسر محبوس تقسیم می کند، بر خود می لرزد. بزرگ می شود و تلوتلو می خورد. حالا لحظه سقوطش فرا رسیده است اما نمی افتد، هنوز نمی افتد. با تمامی ناخن هایش خود را نگه داشته، نمی خواهد فرو بیفتد و می توان آن را دید که با دندان هایش آویزان است، در حالی که شکمش هی باد می کند؛ حالا دیگر او قطره ای بزرگ است که شکوهمندانه با چنگ و دندان آویزان است و...