کاوشی پیچیده در تنش های نژادی و مسیر ناهموار یک دختر به سوی شناختن خودش.
اثری مسحورکننده، کاراکتر-محور، و روشنگرانه.
داستانی ملموس و مهیج که تا مدت ها پس از پایان در ذهن مخاطبین باقی خواهد ماند.
توی تلگرافش گفته بود بیا «بوستون» و پیشم بمون. پیشم بمون. نگفته بود بیا دیدنم. گفته بود بیا پیشم بمون. البته خوب می دانستم رفتن و ماندنم، آزمایشی و موقت است. مامان همیشه می گفت با این همه کاری که سرش ریخته، فرصت نمی کند مراقب من هم باشد. باید هر طور شده بهش ثابت می کردم دیگر بزرگ شده ام و از پس کارهایم برمی آیم و می توانم از خودم مراقبت کنم.
و بالاخره، آن روز رسیده بود؛ امروز همان روز بود. وقتش رسیده بود به مامان ثابت کنم که می توانم غذا بپزم و خانه را تمیز کنم و حتی زندگی را برایش راحت تر کنم. دیگر بزرگ شده بودم و جلوی دست و پایش را نمی گرفتم.
«بوستون» هیچ شباهتی به «کارولینای جنوبی» نداشت. رنگین پوست ها در «بوستون» می توانستند هر جایی دلشان می خواست، بروند. مجبور نبودی فقط موقع کلیسا رفتن شیک و پیک کنی و لباس های خوشگل بپوشی؛ زرق و برق و تجمل جزئی از زندگی در آنجا بود. آدم های مختلف از همه جای دنیا در آن شهر زندگی می کردند؛ ایتالیایی ها، چینی ها، فرانسوی ها. غذاهایشان را هم با خودشان آورده بودند. در «بوستون» می توانستیم غذای چینی بخوریم.
پول پست چقدر میشه؟10 تومان؟