یک رمان نخست شایان توجه درباره پیوند قدرتمند یک دختر با دریاچه ای اسرارآمیز.
جهانی زیبا و پویا که در آن، متد علمی و جادو در کنار هم وجود دارند.
ترکیبی درخشان از نثر زیبا و شعرگونه با داستانی باورپذیر و هیجان انگیز.
نمی دانستم مامان حتی می دانست شکوفه های جلبکی مضر چه هستند. چیزهای زیادی برایمان گفته بود؛ از این که دریاچه «میپل» چطور تبدیل به دریاچه شد، از درخت ها و گیاهانی که اطراف آن رشد می کنند و ماهی هایی که در آن شنا می کنند، اما هیچ وقت حرفی از شکوفه ها نزده بود. برایم عجیب است می شنوم از همان علومی حرف می زند که من مطالعه می کنم.
می گویم: «کنار اسکله قایق توی ایستگاه زیست شناسی بودن. اما جاهای دیگه ای هم هست که قراره بررسی کنیم. دریاچه فقط تمیز به نظر می رسه. یه خبرهایی هست.» بابا می پرسد: «به نظرت چیه؟» شانه ای بالا می اندازم و می گویم: «مطمئن نیستم. ولی انگار یه چیزی داره از یه جای دیگه میریزه توی دریاچه.»
خشکم زده است. فقط به حرف های مامان درباره کارم در ایستگاه زیست شناسی گوش می دهم؛ بیشتر از تمام حرف هایی است که در طول این هفته ها با من زده. می ترسم تکان بخورم و حرفش را قطع کند. سرش را برای خودش تکان می دهد. می گوید: «ساخت و ساز، این چیزیه که باید دنبالش برید.» همه ذکاوت و حرف هایش، درونم را با چیزی پر می کند که اصلا نمی دانستم اینقدر دلم برایش تنگ شده.
زمانی در تاریخ بشر، تمامی آثار ادبی به نوعی فانتزی به حساب می آمدند. اما چه زمانی روایت داستان های فانتزی از ترس از ناشناخته ها فاصله گرفت و به عاملی تأثیرگذار برای بهبود زندگی انسان تبدیل شد؟
واقعا زیباست اگر کتاب معمایی دوست دارید حتما بخوانید شاید اول کتاب کمی غمگین باشد ولی ولی وسطهای کتاب واقعا شاهکار بود