یکی از برجسته ترین آثار تولستوی.
اثری از بزرگترین نویسنده ی روسیه.
اثری برای خواندن و دوباره خواندن.
لوکاشکا تراشیدن سنبه را تمام کرده بود و حس می کرد چشم هایش سنگین شده، با خودش گفت «وقتشه بیدارشون کنم.» به طرف رفقایش برگشت، نگاه کرد تا ببیند پاها مال کیست که ناگهان به نظرش رسید چیزی در آن سوی ترک شالاپ شلوپ کرد، دوباره به افق روشن کوه ها در زیر هلال وارونه، به خط ساحل، ترک و درختی که حالا به وضوح دیده می شد در آن شناور است، نگاه کرد. به نظرش آمد که او حرکت می کند، ولی ترک و درخت حرکت نمی کنند؛ اما این تصور فقط یک لحظه دوام آورد.
دوباره نگاه کرد. یک درخت بزرگ سیاه با شاخه هایش مخصوصا توجه او را جلب کرد. درخت به طرز عجیبی بدون این که نوسانی داشته باشد یا بچرخد درست وسط رودخانه شناور بود. حتی خیال کرد خلاف جریان آب شناور است، و ترک را قطع می کند و به طرف شن های ساحل می رود. لوکاشکا سرش را بالا آورد و با نگاهش آن را تعقیب کرد. درخت به طرف ساحل شناور بود، ایستاد و به طرز عجیبی تکان خورد. لوکاشکا خیال کرد دستی از زیر درخت بیرون آمده. با خودش فکر کرد «راهزنه، خودم می کشمش!» تفنگش را قاپید و بدون دستپاچگی، اما سریع، پایه ای درست کرد، تفنگ را روی آن گذاشت و بی صدا نگه داشت، بعد آن را از ضامن خارج و نفسش را حبس کرد، هدف گیری کرد و همه چیز را به دقت زیر نظر گرفت...
عاشق نشده ام، بله درست است من هنوز عاشق نشده ام ولی آرزو دارم عاشق شوم؛ آرزویی که از آن قوی تر ممکن نیست. آیا چنین عشقی وجود دارد؟
پژوهشگران در سال های اخیر، به ارتباطاتی میان شباهت های اعصاب شناختیِ بیماری های روانی، و خلاقیت در ذهن اشاره کرده اند.
کتاب «آنا کارنینا» از زمان نخستین انتشار در سال 1878 به عنوان یکی از برجسته ترین نمونه ها در «داستان واقع گرا» شناخته شده است.
نویسندگان پرتعدادی در «ادبیات روسیه» ظهور کرده اند که ایده های ژرف، آثار ادبی و توانایی آن ها در داستان سرایی در طول زمان طنین انداز بوده است.
کتاب «جنگ و صلح»، رمانی جسورانه و وسیع اثر «لئو تولستوی» است که داستان حمله ی ناپلئون به روسیه در سال 1812 را روایت می کند و چشم اندازی دقیق را از جامعه ی روسیه در اوایل قرن نوزدهم به تصویر می کشد.
به هر طرف نگاه کنید، با داستان ها روبه رو می شوید. از گذشته های خیلی دور که اجداد ما دور آتش می نشستند و داستان تعریف می کردند تا به امروز که شبکه های تلویزیونی، سریال های محبوبی تولید می کنند
در دست گرفتن جایزه نوبل ادبیات برای همه نویسندگان یک آرزو و رویا است. اما این رویا برای همه محقق نشد.
تولستوی می نویسد ایمان هر چه باشد، به وجود محدود انسان، معنایی نامحدود می دهد، معنایی که از طریق رنج، محرومیت و یا مرگ نابود نمی شود:
تولستوی به عنوان نویسنده ای فوق العاده زبردست و تأثیرگذار، می دانست که رمان ها باید سرگرم کننده باشند، در غیر این صورت هیچکس زحمت خواندنشان را به خود نخواهد داد.
در زبان روسی «ق» نداریم و به همین خاطر از «ک» استفاده شده. مانند قازان که به زبان روسی کازان تلفظ میشه. پس مترجمین به خطا نرفته اند و از قزاق با تلفظ «کازاک» هم برای اقوام آسیایی روسیه و هم بخشهای اروپایی استفاده میشه.
در منطقه قفقاز کازاکهای اسلاو سکونت دارند و قزاقهای ترک نژاد مسلمان در آسیای میانه و در کشور فعلی قزاقستان زندگی میکنند . پس در ترجمه باید کازاک ذکر شود و نه قزاق .
چطور ممکنه مترجمها اسم این کتاب را قزاق ترجمه کنن و نه کازاک؟! کازاکها اسلاو و روس هستن و قزاقها ترکهای آسیای مرکزی. این چه اشتباه فاحشیه؟!
سلام. نشر نگاه جلد سخت هست یا شومیز؟
نشر نگاه جلد سخته ، خواستی بخری نگاه رو بخر چون بقیه سانسوری داره
پیرو نظر قبلی، این توضیح را بدهم که ترجمه آقای مجاب و ابتهاج عینا مثل هم است. نمیدانم حق تقدم با کدام است و چه کسی اول ترجمه کرده. در اینترنت هم سرچ نکردم ولی هر چه هست یک ترجمه است که دیگری فقط چند کلمه از آن را تغییر داده و به نام خود جا زده است. تفاوتها فقط در این است که یکی داخل شد و دیگری وارد شد نوشته. یا اشکهای مطبوع به اشکهای لطیف تبدیل شدن. بقیه دقیقا مثل هم است. اما به نظرم ترجمه آقای عباس علی عزتی بسیار روان و درست و از روی متن اصلی است. و با دو ترجمه دیگر، متفاوت است. بنابراین پیشنهاد من خرید ترجمه آقای عزتی است.
دوستان توصیه میکنم ترجمه محمدجواد ابتهاج را تهیه نکنید. ترجمه بسیار ضعیف و اشتباه است. اصلا هم روان ترجمه نشده . مثلا در همان چند صفحه اول که گفتگویی بین چند دوست در یک رستوران ادامه دارد، یکی از جوانها قصد مسافرت و رفتن از مسکو رو دارد. ولی متاسفانه مترجم نابلد همه جا «آن جوان که قصد سفر دارد» را به « شخصی که در حال حرکت است» ترجمه کرده. یا مثلا «نجیب زادهها محفل شب نشینی دارند» را به « در محفل آقایان شب نشینی ادامه دارد» ترجمه شده یا مثلا جمله « دکمه بسته نشده» را به « قزن قفل هایی که نبسته» ترجمه کرده که فاجعه است. و در همان چند صفحه اول چندین مورد اشتباه فاحش دارد که باعث میشود اصلا خواننده متوجه دیالوگها نشود. با تشکر.
خدا رو شکر بعد از سالها ترجمه نشر نگاه و مهدی مجاب موجود شد
کامل و بدون سانسور و جلد سخت و بادوام ، فقط نشر نگاه
این که زده شومیز
من چاپ نگاه رو خریدم جلد سخت بود ، اینجا اشتباه نوشته شومیز
سلام کدوم ترجمه بهتره؟
سلام کدوم ترجمه بهتره؟
احتمالا عباس علی عزتی، چون لااقل از زبان اصلی ترجمه کرده
داستان ساده و روانی بود از پسری اصیل زاده که به قزاق میره دوست داره مثل اونها زندگی کنه همونجا عاشق یک دختر قزاقی میشه و ادامه داستان....
قزاق اشتباهه، کازاک درسته
همانطور که ما نمیگوییم دویچلاند یا ژرمنی و میگوییم آلمان و همانطور که نمیگوییم پولاند یا پولسکا ومی گوییم لهستان به این قوم هم از قدیم میگفتیم قزاق و نه کازاک! و به هیچ وجه غلط نیست.
با خواندن این کتاب خود را میان در دشتهای سیبری خواهید یافت هنگامی که برف به آرامی در حال باریدن است.خود را میان مردمانی مهربان و سخت کوش خواهید یافت که به سوی دشتهای بیکران در حال حرکت هستند.آنها را با تمام وجودتان لمس خواهید کرد.
عالی ست... خواندن آن حتما توصیه میگردد.
عالی و خواندنی و جذاب
قزاق اشتباه است باید کازاک نوشته شود که در ایران به اشتباه به آنها قزاق میگویند کازاکها قومی اسلاو و مسیحی هستن ولی قزاقها مسلمان و چشم بادامی