پرداختی قدرتمند و تکان دهنده به مرگ.
شاهکاری از واقع گرایی روانشناسانه و ژرفای فلسفی.
نگاهی خیره و بدون ترحم به پرتگاه مرگ و ذات انسان.
و راستی راستی هم چنین بود. به لحاظ افکار عمومی بالا می رفتم، اما به همان نسبت زندگی از من کناره می گرفت. و حالا دیگر کار از کار گذشته است و چیزی جز مرگ وجود ندارد. نکند راستی راستی کل زندگی ام غلط بوده باشد؟
در مدرسه کارهایی کرده بود که قبلا به نظرش بسیار ننگ آلود می آمد، و سبب می شد پس از انجام این کارها از خودش منزجر شود. اما بعدها همین که دید آدم های اسم و رسم دار هم دست به چنین اعمالی می زنند و به چشم خطا به آن ها نگاه نمی کنند، نه اینکه بگوییم این توانایی را یافت آن ها را درست تلقی کند، بلکه یکسره از یاد ببرد یا از یادآوری آن ها ذره ای هم خاطرش پریش نشود.
وحشت پیشین خود را از مرگ، که به آن عادت کرده بود می جست و آن را نمی یافت. «پس کجاست؟ چه مرگی؟» دیگر وحشتی از مرگ نداشت. زیرا دیگر اثری از مرگ پیدا نبود. به جای مرگ روشنایی بود.
پژوهشگران در سال های اخیر، به ارتباطاتی میان شباهت های اعصاب شناختیِ بیماری های روانی، و خلاقیت در ذهن اشاره کرده اند.
کتاب «آنا کارنینا» از زمان نخستین انتشار در سال 1878 به عنوان یکی از برجسته ترین نمونه ها در «داستان واقع گرا» شناخته شده است.
نویسندگان پرتعدادی در «ادبیات روسیه» ظهور کرده اند که ایده های ژرف، آثار ادبی و توانایی آن ها در داستان سرایی در طول زمان طنین انداز بوده است.
مطالعه ی فلسفه به منظور درک چگونگی تکامل ذهن و اندیشه ی بشر در طول زمان، اهمیت بسیاری دارد
کتاب «جنگ و صلح»، رمانی جسورانه و وسیع اثر «لئو تولستوی» است که داستان حمله ی ناپلئون به روسیه در سال 1812 را روایت می کند و چشم اندازی دقیق را از جامعه ی روسیه در اوایل قرن نوزدهم به تصویر می کشد.
به هر طرف نگاه کنید، با داستان ها روبه رو می شوید. از گذشته های خیلی دور که اجداد ما دور آتش می نشستند و داستان تعریف می کردند تا به امروز که شبکه های تلویزیونی، سریال های محبوبی تولید می کنند
در دست گرفتن جایزه نوبل ادبیات برای همه نویسندگان یک آرزو و رویا است. اما این رویا برای همه محقق نشد.
تولستوی می نویسد ایمان هر چه باشد، به وجود محدود انسان، معنایی نامحدود می دهد، معنایی که از طریق رنج، محرومیت و یا مرگ نابود نمی شود:
تولستوی به عنوان نویسنده ای فوق العاده زبردست و تأثیرگذار، می دانست که رمان ها باید سرگرم کننده باشند، در غیر این صورت هیچکس زحمت خواندنشان را به خود نخواهد داد.
وقتی که آثار کلاسیک را مطالعه می کنید، در واقع در حال خواندن کتاب هایی هستید که نقشی اساسی در شکل گیری چگونگی نوشتن و خواندن ما در عصر حاضر داشته اند
۱. به نظرم مرگ ایوان ایلیچ از لحاظ ساختاری یک رمان نیست بلکه داستان بلند حساب میشه. ۲. ایضا مرگ ایوان ایلیچ به گمان من یک داستان خوب و شاید خیلی خوب باشه، ولی شاهکار نیست. مثلا این کتاب رو با کتاب آناکارنینا از خود نویسنده که اون به واقع یک شاهکار چندبعدی و چندوجهیه نمیشه قیاس کرد. ۳.ترجمهی آقای صالح حسینی وجوه خاصی داره ولی در کل خوانش رو برای من سخت کرده بود، گرچه که اون مقالهی آخر کتاب بسیار خوب بود و وجوهی از داستان رو کدگشایی کرد و بسیار باارزش بود. ۴.گرچه سرنوشت ایوان ایلیچ به نوعی سرنوشت تمام بشریت انگاشته شده ولی من زیاد باهاش همذاتپنداری نکردم و مرگش زیاد من رو متاثر نکرد. ۵....
سه ترجمه سروش حبیبی و حمیدرضا آتش برآب و صالح حسینی برتری قابل توجهی نسبت به سایر ترجمهها دارند.
<<مرگ هم تمام شد، دیگز از مرگ اثری نیست>> عجب کتابی، عجب روایتی، عجب داستان پردازی فیلسوفانه ای ... ، خیلی کوچکتر از اونم که راجع به لیو تولستوی نظر بدم ولی کتتب مرگ ایوان ایلیچ واقعا شاهکاری هستش که میشه حتی در کنار کتابای نیچه و هایدگر هم خوندش.
میشه یک نفر که هم ترجمه آقای آتش بر آب و ترجمه سروش حبیبی رو خونده دقیقا بگه کدوم بهتره و چرا ؟ داخل کامنتها همه درحال دعوا هستن
عزیزم ترجمه آتش برآب رو بخر 😇
ترجمه سروش حبیبی
ترجمه آتش برآب رو پیشنهاد میکنم. بسیار جذاب و روان و دلنشین بود
با اینکه ترجمهی سروش حبیبی رو دوست داشتم، اما بنظرم آدم یه ترجمهی خوبِ انگلیسی رو از این اثر بخونه خیلی بیشتر ارزش داره، چون احساس کردم حذفیات وجود داشت بعضی جاها ( که مسلما نمیشه مترجم رو مقصر دونست توی قضیهی سانسور، ولی خب به هرحال همچین اثر شاهکاری رو حیفه حتی یه خطش هم از دست داد)
من این کتاب رو با ترجمه آتش بر آب خواندم و در آخر چند صفحه ابتدایی آن را با سروش حبیبی مقایسه کردم . به نظرم ترجمه سروش حبیبی بهتر بود . هر چند که این موضوع کاملا سلیقه ای هست . اما من سروش حبیبی رو بیشتر دوست داشتم .
کسی این کتاب رو با ترجمهی آقای مهرداد یوسفی خونده؟
"کایوس انسان است، انسان فانیست، پس کایوس فانیست!" کتابی هست که در نظرم اگر در شما اثر کنه، بر روی روحتون تاثیر بزاره، زندگیتون رو تغیر میده. مرگ ایوان ایلیچ، فقط درباره مرگ ایوان ایلیچ نیست؛ بلکه درباره زندگی اونه. زندگیای که فقط برای ایوان ایلیچ نیست، بلکه تمام ما به روشهای خودمون داریم به سبک اون زندگی میکنیم. طمع، اندوختن مال، حسادت، چشم به پیشرفت زیاد، تجملگرایی، تظاهر، سازش، ترس، عشق و... نگاه کنید به ایوان ایلیچ که در پایان زندگی خودش، فهمید که تمام راههایی که رفته نادرست بوده. و وقتی به این راه مسئله پی برد، مرد. فکرکنیم درباره این کتاب شاهکار. تفکرکنیم درباره این اندیشه ایوان ایلیچ که در نهایت همه میمیرم، اما من زودتر از اونها میمیرم. این کتاب نه فقط درباره ایوان ایلیچ، بلکه درباره اطرافیان اون، که ما هم بسیاری مانند اونها در کنارمون داریم هست. شاید اگر به نوع نگاهی که تولستوی در این کتاب نسبت به زندگی و مرگ داره ماهم آگاه بشیم، به رستگاری برسیم. "زندگی یک رشته رنجهایی بود که مدام شدیدتر میشد و با سرعت پیویسته فزایندهای به سوی پایانش، که عذابی بینهایت هولناک بود میشتابید"
تصویر روی جلد انتشارات مهتاب، متعلق به لئو تولستوی نیست. ایشون ایلیا تولستوی، فرزند سوم لئو هستن. این عکس، سال ۱۹۱۶ ثبت شده. یعنی شش سال بعد از مرگ پدرش.
ترجمش چطوره؟
تصویر روی جلد انتشارات مهتاب، متعلق به لئو تولستوی نیست. ایشون ایلیا تولستوی، فرزند سوم لئو هستن. این عکس، سال ۱۹۱۶ ثبت شده. یعنی شش سال بعد از مرگ پدرش.
کتاب "مرگ ایوان ایلیچ" از اون دسته کتابهایی هست که باعث میشه بیشتر به مرگ فکر کنیم. نیچه جملهی معروفی داره: "مرگ پایان زندگی است، ولی مرگاندیشی آغاز آن" مولوی هم در دفتر سوم در مورد بعثت انبیاء میگه: طوطی نُقلِ شِکَر بودیم ما/ مرغِ مرگاندیش گشتیم از شما
مرگ ایوان ایلیچ، کتابی که میتونم با اطمینان بگم بی نظیر بود و دیدگاهی رو از زندگی و مرگ که دنبالش بودم و فکر میکردم روزی سر اون به یقین برسم به من داد؛ خصوصا که از فصل ششم به بعد قفل کتاب شدم.من با ترجمه عالی سروش حبیبی از نشر چشمه خوندم و بسیار راضی بودم.تشکر بسیار از ایران کتاب
چرا انتشارت چشمه این کتاب موجود نمیکنه ؟!
یکی بگه چرا اینقدر اختلاف صفحه هست
ترجمهی آتش بر آب آخرش دوتا داستان کوتاه هست و در ادامهش دربارهی خود تالستوی صحبت کرده برای همین تعداد صفحاتش بیشتره
تو کامنتا خیلی دیدم بحث بر سر این که کدوم مترجم بهتره این جایزه برده او نبرده و فلان زیاده گفتم یک توضیحی بدم. دوستان موقع خواندن ادبیات روس وقتی این سه تا مترجم رو دیدید شک نکنید در خرید: سروش حبیبی، آبتین گلکار و حمیدرضا آتش برآب. مترجمهای دیگری هم هستند که از ادبیات روس ترجمههای خوبی دارند ولی ترجمه هاشون نسبت به این سه تا مترجم کمتره مثل مهری آهی، ناهید کاشی چی که چخوف رو ترجمه کردن و بعضی مترجمهای دیگه که دوستان اگه خوندن همین زیر کامنت کنن. اینقدر هم با هم بحثهای بیخودی نکنین برین کتابو بگیرین و بخونین. موفق باشید :)
من بتدا کتاب رو با ترجمهٔ سروش حبیبی خوندم و بعداز مدتی با ترجمهٔ حمیدرضا آتش برآب... بنظرم ترجمه آتش برآب بهتر و روانتر بود
مرحوم سروژ استپانیان که مجموعه آثار چخوف و گذر از رنجهای آلکسی تالستوی رو ترجمه کردن هم از مترجمین بنام ادبیات روس هستن
چرا تعداد صفحات انقدر تفاوتش زیاده؟ 104و184وبیشتر 200 صفحه
درباره این کتاب نمیدونم ولی در کل چون ترجمهها متفاوته و بعضی موقعها مقدمه و منابع و پاورقیها و نوع ترجمه مترجم و حذفیات و .... اینا باعث میشه که تعداد صفحهها متفاوت بشه ...
ترجمه صالح حسینی چطوره؟
شاهکار تمام اعصار ... وترجمه اتش براب... واستاد سروش حبیبی..
ترجمه اتش براب